جدول جو
جدول جو

معنی حسک

حسک
خارخسک، گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد، خنجک، خسک، سه کوهک، شکوهنج، سکوهنچ، سیالخ، جسمی
خارهای فلزی سه گوشه ای که هنگام جنگ در سر راه دشمن می ریختند
تصویری از حسک
تصویر حسک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حسک

حسک

حسک
خشم گرفتن، عداوت کردن، کینه و دشمنی پارسی تازی گشته خسک خار خسک
حسک
فرهنگ لغت هوشیار

حسک

حسک
معرب از تنگ، تنگ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) : معیشت ضنک، معیشت ضیّقه، عیش تنگ. (دهار) ، تنگی در هر چیز (للذکر و الانثی). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

حسک

حسک
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 60 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و سه هزارگزی جنوب راه مالرو آثار به چال چناره کوهستانی و گرمسیر است. 178 تن سکنۀ شیعۀ فارسی و لری دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات، تریاک، برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

حسک

حسک
خشم گرفتن، عداوت کردن. کینه گرفتن. (زوزنی). کینه ور شدن. کینه. دشمنی، حسک دابه، جو یا علف خوردن ستور، کینۀ سخت اندر دل. (مهذب الاسماء). کینۀ سخت در دل گرفتن. کینه گرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

بسک

بسک
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
فرهنگ لغت هوشیار