جدول جو
جدول جو

معنی حبرکاه - جستجوی لغت در جدول جو

حبرکاه
(حَ بَ)
تأنیث حبرکی. (منتهی الارب). کنۀ ماده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبسگاه
تصویر حبسگاه
حبس خانه، محبس، زندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبرگاه
تصویر قبرگاه
جای قبر، قبرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حربگاه
تصویر حربگاه
حرب جای، جای جنگ، میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمرکاه
تصویر عمرکاه
کاهندۀ عمر، آنچه عمر را می کاهد و تلف می کند
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
عرصات قیامت:
چنان پوی شاهانه این شاهراه
که شاهانه پوئی ره حشرگاه.
ظهوری.
، مجمعی که در ایام عاشورا در آنجا گریه بنیاد کنند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ قَصَ)
زن کوتاه خردجثۀ بلایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دوات، چه حبر مداد را گویند. یحیی کاشی در صفت تاریکی شب گوید:
یک قلم، از تیرگی شب، جهان
پر ز سیاهی شده چون حبردان.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ بَ رَ)
زن کوتاه و خوار، ما علی رأسه حبربره، نیست بر سر او یک موی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ کَ)
تأنیت حبوکری
لغت نامه دهخدا
(بَ زْ / زِ)
هر چیز که عمر را تلف کند. متلف. (ناظم الاطباء) :
از پی شهوتی چه کاهی عمر
عمرکاه تو هر زمانی چرخ.
خاقانی.
بیداد ترا که عمرکاهست
زیبایی چهره عذرخواهست.
خاقانی.
کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار
تعویذ جان فزایی افسون عمرکاهی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(رِ)
محلی است در شمال فارس
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حرب جای. معرکه. میدان جنگ. مأزم. مأزق. (منتهی الارب). معترک. (محمود بن عمر ربنجنی). ملحمه. حربگه. رجوع به حرب جای شود:
به حربگاهی کو تیغ برکشد ز نیام
به صیدگاهی کو تیر برنهد به کمان.
فرخی.
پیش خردمند در این حربگاه
بیخردان را همه تن عورت است.
ناصرخسرو.
و طاهر از حربگاه گریخته برفت. (مجمل التواریخ و القصص).
به حربگاه دو کار است دشمنانش را
قفا نمودن یا تیغ بر قفا دیدن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
محبس. زندان. سجن. دوستاق:
وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای.
مسعودسعد.
یارب از این حبسگاه باز رهانش که هست
شروان شرالبلاد خصمان شرالدواب.
خاقانی.
که خود زبان زبانی بحبسگاه جحیم
دهد جواب یواجب که اخسئوافیها.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
محل قبرستان. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
دهی از دهستان بنجاب بخش طبس از شهرستان فردوس است که در 153 هزارگزی شمال خاوری طبس واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و تعداد سکنۀ آن 95 تن شیعۀ فارسی زبان اند. آب آن از قنات و محصول آن غلات، ذرت و شغل اهالی زراعت است و دارای راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
ناقۀ تیزرو. مؤنث شبرذی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). ماده شتر تیزرو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
با کسی نورد کردن به گریستن. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار). گریستن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم گریستن آن گروه. باکی القوم مباکاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مباکات شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ وَ)
پدر لیث بن حبرویه. محدث است. (منتهی الارب). محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ابرقو. ابرقوه
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
جمع واژۀ تبرک. برکت ها و میمنت ها. (ناظم الاطباء) ، فراخیها و فراوانی ها، کردارهای نیک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بگفتۀ بعض لغت نامه ها، متحیر و حیران و سرگردان. و ظاهراً این کلمه موضوع و مجعول است
لغت نامه دهخدا
(بَ دِهْ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش کوچصفهان دارای 1700 تن سکنه. آب از خمام رود و نورود. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
یکی برکان. (منتهی الارب). رجوع به برکان شود، شتربچه که گردنش به زمین نرسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از طسوج سراجه است. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباکاه
تصویر مباکاه
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبرگاه
تصویر قبرگاه
قبرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمرکاه
تصویر عمرکاه
تلف کننده عمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرکات
تصویر تبرکات
ماخوذ از تازی برکت ها و میمنت ها، کردارهای نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشرگاه
تصویر حشرگاه
رستخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبردان
تصویر حبردان
آمه زکابدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسگاه
تصویر حبسگاه
زندان، محبس، سجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسگاه
تصویر حبسگاه
((حَ))
زندان، محبس، ندامتگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برکامه
تصویر برکامه
((بَ مِ))
علی رغم، برخلاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرکوه
تصویر ابرکوه
ابرقو
فرهنگ واژه فارسی سره