- جنبانده
- حرمت داده تکان داده
معنی جنبانده - جستجوی لغت در جدول جو
- جنبانده
- حرکت داده، تکان داده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جنبانده
حرکت دادن، به خود، تکان دادن، به حرکت در آوردن
تکان دادن، چیزی را در جای خودش حرکت دادن
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
تکان دهنده
سیار، سیاره
متحرک، شپش: (پوستینی داشتیم جنبنده بسیار درآن افتاده بود) (عطار تذکره الاولیا ج 1 ص 84)
موجود زنده
رنج داده آزرده
جنباند خواهد جنباند بجنبان جنباننده جنبانده) حرکت دادن تکان دادن
بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند
انبان کوچک انبانک
پر شده مملو انباشته
بخنده در آورده
حقیر ترین بنده
آنکه سوراخ کند
بزور جای دادن چیزی را در چیزی
سنبیدن، سفتن، سوراخ کردن، برای مثال وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری - ۵۸)
ویژگی چیزی که به چیز دیگر پیوند داده شده، چسبانده
دارویی که در آب بجوشانند و افشره اش را به بیمار می دهند
بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
جای داده شده در چیزی
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برنده
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
انبان کوچک
سوراخ کننده