جدول جو
جدول جو

معنی جنبانده - جستجوی لغت در جدول جو

جنبانده
حرمت داده تکان داده
تصویری از جنبانده
تصویر جنبانده
فرهنگ لغت هوشیار
جنبانده
حرکت داده، تکان داده
تصویری از جنبانده
تصویر جنبانده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنباننده
تصویر جنباننده
محرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنبانیده
تصویر جنبانیده
جنبانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنباندن
تصویر جنباندن
حرکت دادن، به خود، تکان دادن، به حرکت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنباندن
تصویر جنباندن
تکان دادن، چیزی را در جای خودش حرکت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبانده
تصویر لنبانده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنباندن
تصویر جنباندن
((جُ دَ))
حرکت دادن، تکان دادن، جنبانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنباننده
تصویر جنباننده
تکان دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
سیار، سیاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
متحرک، شپش: (پوستینی داشتیم جنبنده بسیار درآن افتاده بود) (عطار تذکره الاولیا ج 1 ص 84)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
((جُ بَ دِ))
متحرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
موجود زنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجانده
تصویر رنجانده
رنج داده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبانیدن
تصویر جنبانیدن
جنباند خواهد جنباند بجنبان جنباننده جنبانده) حرکت دادن تکان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبانچه
تصویر انبانچه
انبان کوچک انبانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبارده
تصویر انبارده
پر شده مملو انباشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانده
تصویر خندانده
بخنده در آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنابنده
تصویر تنابنده
حقیر ترین بنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنباننده
تصویر سنباننده
آنکه سوراخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنباندن
تصویر سنباندن
بزور جای دادن چیزی را در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنباندن
تصویر سنباندن
سنبیدن، سفتن، سوراخ کردن، برای مثال وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسبانده
تصویر چسبانده
ویژگی چیزی که به چیز دیگر پیوند داده شده، چسبانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوشانده
تصویر جوشانده
دارویی که در آب بجوشانند و افشره اش را به بیمار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندانده
تصویر گندانده
بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجانده
تصویر گنجانده
جای داده شده در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمبانده
تصویر لمبانده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنباننده
تصویر لنباننده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برنده
فرهنگ لغت هوشیار
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبارده
تصویر انبارده
((اَ دِ یا دَ))
انباردن، پرشده، مملو، انباشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبانیدن
تصویر جنبانیدن
((جُ دَ))
حرکت دادن، تکان دادن، جنباندن
فرهنگ فارسی معین
((دِ))
گیاهی دارویی که آن را در آب جوشانیده سپس آب آن را صاف کرده برای معالجه به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبانچه
تصویر انبانچه
انبان کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنباننده
تصویر سنباننده
سوراخ کننده
فرهنگ فارسی عمید