جدول جو
جدول جو

معنی تیربند - جستجوی لغت در جدول جو

تیربند
نوعی کمربند که شاطران به کمر می بستند و بعضی از لوازم کار خود را به آن آویزان می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تیربند
(بَ)
کمری که از چند رشته پشم شتر بافته ساخته باشند و آن را شاطران در بالای قنطوره بر میان بندند و بر یک سر آن زهگیر و خلالدان و امثال آن آویزند و زنگها را بدان بند کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
بر تیربند پیک تو خورشید فی المثل
زنگی است صدهزار زبانه در او ز زنگ.
کاتبی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیرداد
تصویر تیرداد
(پسرانه)
نام چندتن از پادشاهان سلسله اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیرمند
تصویر هیرمند
(پسرانه)
آتش پرست، نام رودی بزرگ در سیستان، لقب گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
کمربندی که از پشم یا ابریشم ببافند و در یک سر آن تکمه یا مهره و در سر دیگرش حلقه بدوزند و هنگامی که بخواهند به کمر ببندند مهره را در حلقه بیندازند، برای مثال سنگ تک بند قلندر کشتی تجرید را / از پی تسکین به بحر بینوایی لنگر است (جامی- مجمع الفرس - تک بند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوبند
تصویر دیوبند
آنکه دیو را ببندد و دربند کند، لقب تهمورث پادشاه سوم پیشدادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرهند
تصویر پیرهند
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربند
تصویر باربند
جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
بارو و حصار شهر، دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره باشد، برای مثال حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵ - ۷۴۴)، درون دلت شهربند است راز / نگر تا نبیند در شهر باز (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاربند
تصویر خاربند
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خارچین، فلغند، کپر، چپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنیربند
تصویر پنیربند
اویشک، گیاهی پوشیده از کرک، با برگ های بیضوی و گل های کوچک سفید و میوه ای قهوه ای رنگ به اندازۀ فندق که در طب قدیم به عنوان تب بر و دافع کرم به کار می رفته، پنیربند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جگربند
تصویر جگربند
مجموع دل، جگر و شش، مخصوصاً در گوسفند و گاو که برای پختن بگیرند، برای مثال یا به تشویش و غصه راضی شو / یا جگربند پیش زاغ بنه (سعدی - ۷۰)، کنایه از فرزند عزیز، برای مثال زبان بزرگان پر از پند بود / تهمتن به درد از جگر بند بود (فردوسی۲ - ۱/۵۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد است و 123 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و امثال آن بندند. (برهان) (از ناظم الاطباء). پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و مثال آن بندند تا خون بایستد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تنگ و پیش تنگ را گویند. (آنندراج). پیش بند و تنگ. (ناظم الاطباء) : چون کافور دراعۀ سپید پوشیدی... و اسبی بلند برنشستی با بناگوشی و زیربند و پاردم و ساخت آهن سیم گرفت سخت پاکیزه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364) ، تازیانه و شلاق. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رئیس یک ستون کوچک تیرانداز که در نواحی مختلف کشور انجام وظیفه می کردند و بجای ژاندارم های امروز بوده اند و تقریباً قوه اجرائیۀ فرمانداران بوده اند. (تاریخ حقوق علی آبادی). رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 82 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نظربند
تصویر نظربند
عملی بدعا و طلسمات که کسی چشم بد نزند چیزی یا کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
کمر بندی که از چند رشته پشم شتر بر تافته ساخته باشند و آنرا سابقا شاطران در بالای قنطوره بر کمر می بستند و بر یک سر آن زهگیر و خلالدان و مانند آن می آویختند و زنگها را بدان بند میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرجند
تصویر بیرجند
تازی گشته بیرگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرهند
تصویر پیرهند
پیراهن: من ترا پیرهندم و زیباست کهن من کلیچه مانده من. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پی و بنیاد دیوار بندد بنایی که دربستن پیهای در رفته مهارت دارد، زنجیر و پای بند ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جگربند
تصویر جگربند
مجموع جگر و شش و دل (درانسان و حیوان)، فرزند، هر چیز لاغر و زبون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر قد
تصویر تیر قد
راست، بالا، تیر قامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربند
تصویر باربند
آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربند
تصویر داربند
چوب بند چوب بست
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند، نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند، طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جگربند
تصویر جگربند
((~. بَ))
دل و جگر و شش و مجموع آن، فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیربار
تصویر تیربار
سلاح خودکار آتشین، مسلسل سنگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیربنا
تصویر زیربنا
((بَ))
مساحت ساختمان، زمینی که در آن ساختمان بنا شده است، اساس، بنیان، زیرساخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
((~. بَ))
دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره افتاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیدبند
تصویر قیدبند
((~. بَ))
قلعه، حصار، دژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوربند
تصویر ستوربند
آخیة
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیربند
تصویر زیربند
تبصره
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی از دهستان عشرستاق هزارجریب بهشهر، بخش ساحلی لنگای
فرهنگ گویش مازندرانی
طناب مخصوص تقر را تقربند گویند
فرهنگ گویش مازندرانی