معنی ستوربند - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با ستوربند
دستوربند
- دستوربند
- متصدی و قاعده ایجاد. (آنندراج). ناظم. سامان ده:
امور ملک را دستوربندم
به تدبیر و برآیم از که کمتر.
سنجر کاشی
لغت نامه دهخدا
ستوربان
- ستوربان
- کسی که از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
دستاربند
- دستاربند
- آن که دستار بندد، معمم، عالم، دانشمند، فقیه، صاحب مسند
فرهنگ فارسی معین