- تَكَوَّمَ
- برجسته کردن، او خم شد
معنی تَكَوَّمَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ادامه دادن، پیشرفت، پیشرفت کردن، فرسوده
بازار کردن، خرید، خریداری کردن
درخوٰاست کردن، التماس کردن
یاد گرفتن، برای یادگیری
تهمت زدن، فحش داد
تصوّر کردن، تصوّر کنید
داوطلب شدن، داوطلب
موج دار کردن، موج دار شدن
نفخ کردن، تورّم
مکرّر بودن، تکرار کنید
تشکیل شدن، تشکیل شده است
کمین کردن، تقدیس کنید
آلودن، آلودگی
استاد شدن، برتری، برتری یافتن، سبقت گرفتن
تبدیل کردن، تبدیل، واگذار کردن، تغییر یافتن، به دور خود چرخیدن
آه کشیدن، ناله
پرسه زدن، سرگردان، پیاده روی طولانی کردن، سرگردان شدن
سقوط کردن، سقوط
دستکاری کردن، او کنترل را به دست گرفت، قضاوت کردن
حرف زدن، صحبت کردن
ازدواج کردن، او ازدواج کرد، عروسی کردن