- تَعَلَّقَ
- متعلّق بودن، او دلبسته شد
معنی تَعَلَّقَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شناختن، برای شناختن
درخشش داشتن، درخشیدن
نفوذ کردن، جریان
اسکی کردن، اسکیت سواری
نفوذ کردن، نفوذ، دزدیدن
بازار کردن، خرید، خریداری کردن
ناپایدار بودن، او تلو تلو خورد، زمین خوردن
شگفت زده شدن، او شگفت زده شد، تعجّب کردن
فاسد شدن، پوسیدگی
یاد گرفتن، برای یادگیری
ترک خوردن، او ترک خورد
نوسان داشتن، نوسان
کم شدن، کوچک شدن
حرف زدن، صحبت کردن
پراکنده کردن، تقسیم کنید
استاد شدن، برتری، برتری یافتن، سبقت گرفتن
تأیید کردن، تأیید
بالا رفتن، پیاده روی
آویزان کردن، نظر داد، پرچم زدن