جدول جو
جدول جو

معنی تنومند - جستجوی لغت در جدول جو

تنومند
توانا و تندرست
تصویری از تنومند
تصویر تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تنومند
تناور، فربه، بلندبالا، کنایه از پرزور
تصویری از تنومند
تصویر تنومند
فرهنگ فارسی عمید
تنومند
((تَ مَ))
تناور، فربه، چاق
تصویری از تنومند
تصویر تنومند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنومندی
تصویر تنومندی
تناوری جسامت، فربهی چاقی، پر زوری قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنومندی
تصویر تنومندی
تنومند بودن، تناوری
فرهنگ فارسی عمید
آنچه که تناور و جسیم نباشد، لاغر، بی زور ناتوان، بی وسیله بی آلت مقابل تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوند
تصویر تنوند
پراکنده و پاشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داومند
تصویر داومند
مدعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برومند
تصویر برومند
باردار وبارور، صاحب نفع، مثمر، صاحب بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزومند
تصویر بزومند
گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برومند
تصویر برومند
(پسرانه)
بارور، میوه دار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هنرمند
تصویر هنرمند
(پسرانه)
هنرمند (نگارش کردی: هونهرمهند)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهومند
تصویر آهومند
مریض، بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندمند
تصویر پندمند
پر از پند، برای مثال نگه کن بدین نامۀ پندمند / دل اندر سرای سپنجی مبند (فردوسی - ۷/۴۰۸)، آمیخته به پندواندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندوخند
تصویر تندوخند
ترت ومرت، تار و مار، زیر و زبر، ازهم پاشیده، برای مثال هرچه ورزیدند ما را سالیان / شد به دست اندر به ساعت تندوخند (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۲ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهومند
تصویر آهومند
دارای عیب و نقص، عیب دار، معیوب، آهوناک، برای مثال ز پیری مغزت آهومند گشته ست / ز گیتی روزگارت درگذشته ست (فخرالدین اسعد - ۵۸)، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرمند
تصویر هنرمند
کسی که آثار هنری به وجود بیاورد، دارای مهارتی ویژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برومند
تصویر برومند
بالغ، رشید مثلاً جوان برومند، بارور، باثمر، میوه دار،
میوده دهنده مثلاً درخت برومند،
خرم، شاداب مثلاً زمین برومند،
کامیاب، برخوردار مثلاً شاه برومند
فرهنگ فارسی عمید
شید مند نورانی منور: بادت از خورشید و ابر تخت و جاه اندر جهان روز دولت نورمند وشاخ نعمت بارور. (مسعود سعد. 208)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشومند
تصویر هشومند
هوشمند و با هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنرمند
تصویر هنرمند
باهنر، دارای هنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهومند
تصویر آهومند
((مَ))
مریض، بیمار، معیوب، ناقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برومند
تصویر برومند
((بَ یا بُ مَ))
باردار، میوه دار، خرم، شاداب، کامیاب، برخوردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندمند
تصویر کندمند
((کَ مَ))
ویران، بنای خراب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشومند
تصویر هشومند
((هُ مَ))
هوشمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنرمند
تصویر هنرمند
((~. مَ))
دارای هنر، صنعتگر، آن که آثار هنری می آفریند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجمند
تصویر رنجمند
رنجور، دردمند، برای مثال چو آه سینۀ ایشان ز یارب سحری / تن صحیح مرا کرد رنجمند و سقیم (سوزنی - لغتنامه - رنجمند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برومند
تصویر برومند
آبرودار، با آبرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندمند
تصویر کندمند
ویران، خراب، پریشان، ویژگی عمارتی که فروریخته و ویران شده باشد، برای مثال وگرنه شود بوم ما کندمند / از اسفندیار آن بد بدپسند (فردوسی - ۵/۳۹۷)، مادر بسیار فرزندی ولیک / خوار داریشان همیشه کندمند (ناصرخسرو - ۴۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرمند
تصویر هنرمند
Artist
دیکشنری فارسی به انگلیسی