- تنومند
- توانا و تندرست
معنی تنومند - جستجوی لغت در جدول جو
- تنومند
- تناور، فربه، بلندبالا، کنایه از پرزور
- تنومند ((تَ مَ))
- تناور، فربه، چاق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تناوری جسامت، فربهی چاقی، پر زوری قوت
تنومند بودن، تناوری
آنچه که تناور و جسیم نباشد، لاغر، بی زور ناتوان، بی وسیله بی آلت مقابل تنومند
پراکنده و پاشیده
باردار وبارور، صاحب نفع، مثمر، صاحب بر
گناهکار
مریض، بیمار
پر از پند، برای مثال نگه کن بدین نامۀ پندمند / دل اندر سرای سپنجی مبند (فردوسی - ۷/۴۰۸) ، آمیخته به پندواندرز
ترت ومرت، تار و مار، زیر و زبر، ازهم پاشیده، برای مثال هرچه ورزیدند ما را سالیان / شد به دست اندر به ساعت تندوخند (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۲ حاشیه)
دارای عیب و نقص، عیب دار، معیوب، آهوناک، برای مثال ز پیری مغزت آهومند گشته ست / ز گیتی روزگارت درگذشته ست (فخرالدین اسعد - ۵۸) ، بیمار
کسی که آثار هنری به وجود بیاورد، دارای مهارتی ویژه
بالغ، رشید مثلاً جوان برومند، بارور، باثمر، میوه دار،
میوده دهنده مثلاً درخت برومند،
خرم، شاداب مثلاً زمین برومند،
کامیاب، برخوردار مثلاً شاه برومند
میوده دهنده مثلاً درخت برومند،
خرم، شاداب مثلاً زمین برومند،
کامیاب، برخوردار مثلاً شاه برومند
شید مند نورانی منور: بادت از خورشید و ابر تخت و جاه اندر جهان روز دولت نورمند وشاخ نعمت بارور. (مسعود سعد. 208)
هوشمند و با هوش
باهنر، دارای هنر
رنجور، دردمند، برای مثال چو آه سینۀ ایشان ز یارب سحری / تن صحیح مرا کرد رنجمند و سقیم (سوزنی - لغتنامه - رنجمند)
آبرودار، با آبرو
ویران، خراب، پریشان، ویژگی عمارتی که فروریخته و ویران شده باشد، برای مثال وگرنه شود بوم ما کندمند / از اسفندیار آن بد بدپسند (فردوسی - ۵/۳۹۷) ، مادر بسیار فرزندی ولیک / خوار داریشان همیشه کندمند (ناصرخسرو - ۴۳۴)
Artist
artista
artista
artysta
художник
художник