جدول جو
جدول جو

معنی تلعب - جستجوی لغت در جدول جو

تلعب
(تَ)
بسیار بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تلعب
بسیار بازی کردن
تصویری از تلعب
تصویر تلعب
فرهنگ لغت هوشیار
تلعب
((تَ لَ عُّ))
بازی کردن
تصویری از تلعب
تصویر تلعب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلاب
تصویر تلاب
تالاب، جایی که آب رودخانه یا باران جمع شود، آبگیر، حوض، استخر، برکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشعب
تصویر تشعب
شعبه شعبه شدن، شاخه شاخه شدن، پراکنده گشتن، متفرق شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
جای بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاعب
تصویر تلاعب
بازی کردن، چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، ضرام، گر زدن، توقّد، التهاب، گر کشیدن، اشتعال، شعله زدن، اضطرام
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عَ)
پارۀ بلند از زمین و پشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کدخان مرتجل باعلی تلعه. (اقرب الموارد) ، نشیب. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : و انی متی اهبط من الارض تلعه. (اقرب الموارد) ، آبراهه و دهانۀ فراخ وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود، و فی المثل: لایمنع ذنب تلعه، یضرب للذلیل الحقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، الحدیث فیجی مطر لایمنع منه ذنب تلعه، یرید کثرته و انه لایخلو منه موضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، و در حق کسی که اعتماد را نشاید گویند: لا اثق بسبیل تلعتک وما اخاف الا من سبیل تلعتی، یعنی نمی ترسم مگر از بنی اعمام و اقارب خویش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ل ع و’) فروخفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کره بستن انگبین و لیسیدن، یقال: تلعی العسل اذا تعقد و تلعاه اذا لعقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، تعقد عسل. (از اقرب الموارد) ، گیاه لعاع چیدن. یقال: خرجنا نتلعی، ای ناخذ اللعاع و هو اول نبت خرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از آنندراج). و اصل نتلعی، نتلعع است که برای پرهیزاز کراهت اتصال سه عین، آخرین عین را به یاء تبدیل کردند. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ دَ / دِ گُ تَ)
از ’ل ع ع’) لعاعه خوردن مرد و اصل آن تلعع است که مانند تظنی ابدال گردید. (از اقرب الموارد) ، برچیدن گیاه لعاع و علف و گیاه سبک را. (منتهی الارب) ، چریدن ستور لعاع یا علف و گیاه سبک را. اصل آن تلعع بوده است و توالی سه عین را ناخوش داشته اند و عین آخر را به یا بدل کرده اند. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلعب. العاب. تلاعب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حان ن)
مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور و دراز راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : تلغبنی الدهر و تلعبت بهم القفار و تلغبتهم الاسفار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
تالاب و حوض و آب بیرون ریخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
موضعی است. (منتهی الارب). نام محلی است. (مراصد الاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
آماده شدن شیر یا شتر به گرفتن سر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
بسیار بازی کننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار و بیرون از حد بازی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلعب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
افروخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعاب
تصویر تلعاب
کسی که بسیار شوخی و مزاح بکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعب
تصویر تدعب
ناز کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشعب
تصویر تشعب
شاخه شاخه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزعب
تصویر تزعب
شادمان شدن، خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبب
تصویر تلبب
آماده کاری آمادگی میان بربستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاعب
تصویر تلاعب
بازی با هم بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقب
تصویر تلقب
دارای لقب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعیب
تصویر تلعیب
بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
لعاب دار بودن دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعی
تصویر تلعی
لیسیدن فروخفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاعب
تصویر تلاعب
((تَ عُ))
بازی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
((مِ عَ))
چیزی که با آن بازی کنند، بازیچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلعت
تصویر تلعت
((تَ عَ))
نشیب، سرازیر، سیل گیر، دهانه رودخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلقب
تصویر تلقب
((تَ لَ قُّ))
لقب یافتن، دارای لقب گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
((تَ لَ هُّ))
زبانه کشیدن آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشعب
تصویر تشعب
((تَ شَ عُّ))
شاخه شاخه شدن، پراکنده گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
((مَ عَ))
جای بازی، جمع ملاعب
فرهنگ فارسی معین