جدول جو
جدول جو

معنی تفتق - جستجوی لغت در جدول جو

تفتق
شکافته شدن، گشاده شدن
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
فرهنگ فارسی عمید
تفتق
(تَءْزْ)
گشاده شدن و شکافته گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). شکافته و گشاده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشقق چیزی. متاوع تفتیق. (از اقرب الموارد) ، گشاده گردیدن تهیگاه و سر سرین شتر از کثرت چرا. (از اقرب الموارد) ، گشاده گردیدن زبان کسی به سخن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تفتق
شکافتگی، شکافتن شکاف خوردن کفتن کافتن، شکافتگی، جمع تفتقات
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
فرهنگ لغت هوشیار
تفتق
((تَ فَ تُّ))
شکافتن، شکاف خوردن، کفتن، کافتن، شکافتگی، جمع تفتقات
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفرق
تصویر تفرق
پراکنده شدن، پریشان گردیدن، جدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
ریزریز شدن، شکسته و ریزه ریزه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتن
تصویر تفتن
تابیدن، افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی
شعله ور کردن، برافروختن
گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
برتری جستن، برتری یافتن، برتر و بالاتر شدن، برتری و بالایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفته
تصویر تفته
سرخ شده از حرارت آتش، تافته، گداخته، برای مثال به دست آهن تفته کردن خمیر / به از دست برسینه پیش امیر (سعدی۲ - ۸۳)
بافته شده، تنیده، تفنه، تنته، تنسته، تینه، تنه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ءَزْ زُ)
جوانی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بازایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان، یقال: فتیت البنت فتفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). در خانه مقیم شدن و پردگی گردیدن و بازایستادن دختر از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد) ، جوانمردی برزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جوانمردی نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زی)
شکافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاره کردن و شکافتن. (آنندراج) :
جهد فرعونی چو بی توفیق بود
هرچه او می دوخت آن تفتیق بود.
مولوی.
، گشادن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تکثیر، تلخیص و بیان شعر و یقال للشاعر: فتق و لاتشقق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
از مشاهیر شاعران فارسی گوی هند و منشی هرکوپال سکندرآبادی است. دیوان بزرگی دارد و از گلستان سعدی هم استقبال کرده است. این بیت از اوست:
چند گویی که نشان نیست ز خونین کفنان
مگر این لاله که بینی ز شهیدان تو نیست ؟
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
شکافته و چاک شده. (ناظم الاطباء). شکافته و گشاده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتق شود، نادوخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تافتن گرم شدن، خشمناک گردیدن، شتافتن دویدن خرامیدن، گرم گردانیدن یکدیگر را، بخشم در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیق
تصویر تفتیق
پاره کردن و شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتل
تصویر تفتل
تافتگی تفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتق
تصویر مفتق
شکاف پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
پراکنده شدن، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفتق
تصویر هفتق
پارسی تازی گشته هفته
فرهنگ لغت هوشیار
باز ایستادن دختر از لهو بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکاربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
ریزه ریزه شدن ریز ریز شدن از هم بریزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتح
تصویر تفتح
گشاد شدن، باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفته
تصویر تفته
تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
فراخی نمودن در عیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفنق
تصویر تفنق
ناز زیستی شاد زیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتق
تصویر تاتق
بد خوییدن، تاسگی آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
((تَ فَ وُّ))
برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
((تَ فَ رُّ))
پراکنده شدن، جدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتیق
تصویر تفتیق
((تَ))
کهنه شدن، شکافتن، دریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفته
تصویر تفته
((تَ تِ یا تَ))
تابیده، تار عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفته
تصویر تفته
((تَ تِ))
بسیار گرم شده، گداخته شده، تفتیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتن
تصویر تفتن
((تَ تَ))
گرم شدن، خشمناک گردیدن، گداخته شدن در آتش، تفتیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتح
تصویر تفتح
((تَ فَ تُّ))
گشوده شدن، باز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
((تَ فَ تُّ))
ریز ریز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتی
تصویر تفتی
((تَ فَ تّ))
باز ایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکار بودن
فرهنگ فارسی معین