جدول جو
جدول جو

معنی تفتغ - جستجوی لغت در جدول جو

تفتغ(تَءْ)
شکسته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشدخ. (اقرب الموارد) : تفتغ تحت الضرس، ای تشدخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفتن
تصویر تفتن
تابیدن، افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی
شعله ور کردن، برافروختن
گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
شکافته شدن، گشاده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاغ
تصویر تفاغ
نفاغ، قدحی که با آن شراب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
ریزریز شدن، شکسته و ریزه ریزه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفته
تصویر تفته
سرخ شده از حرارت آتش، تافته، گداخته، برای مثال به دست آهن تفته کردن خمیر / به از دست برسینه پیش امیر (سعدی۲ - ۸۳)
بافته شده، تنیده، تفنه، تنته، تنسته، تینه، تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
از کاری فارغ شدن، دست از کار کشیدن، برای کاری آماده شدن، در امری جهد کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْزْ)
گشاده شدن و شکافته گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). شکافته و گشاده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشقق چیزی. متاوع تفتیق. (از اقرب الموارد) ، گشاده گردیدن تهیگاه و سر سرین شتر از کثرت چرا. (از اقرب الموارد) ، گشاده گردیدن زبان کسی به سخن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
بخود درآمدن کاری و مشاورت ننمودن با کسی. (منتهی الارب). بدون مشورت از دیگری در کاری درآمدن. تفتک الامر اذ مضی علیه لایؤامر احداً. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
تافته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ شُ دَ)
مخفف تافتن است که گرم شدن و یکدیگر را گرم گردانیدن باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
چو از روز رخشنده نیمی برفت
دل هر دو جنگی ز کینه بتفت.
فردوسی.
جز از دیدنی چیز دیگر نرفت
میان من و اوخود آتش بتفت.
فردوسی.
روز سخت گرم شد و ریگ بتفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493).
ز تیغش همی دشت و گردون بتفت
ز بانگش همی کوه و هامون بکفت.
اسدی.
، شتافتن و دویدن و خرامیدن. (ناظم الاطباء) :
چوزال سپهبد ز پهلو برفت
دمادم سپه روی بنهاد تفت.
فردوسی.
و رجوع به تافتن و تابیدن و تفت و تفته و تاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
از مشاهیر شاعران فارسی گوی هند و منشی هرکوپال سکندرآبادی است. دیوان بزرگی دارد و از گلستان سعدی هم استقبال کرده است. این بیت از اوست:
چند گویی که نشان نیست ز خونین کفنان
مگر این لاله که بینی ز شهیدان تو نیست ؟
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
جوانی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بازایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان، یقال: فتیت البنت فتفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). در خانه مقیم شدن و پردگی گردیدن و بازایستادن دختر از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد) ، جوانمردی برزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جوانمردی نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ / تَ تَ)
نام قفیزی است به ماوراءالنهر، غله پیمودن را. (از صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چیزی باشد مانند کیله و قفیزی که غله را بدان پیمانه نمایند. (فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). پیمانه ای است بزرگ که بدان غله پیمایند. (فرهنگ رشیدی). چیزی باشد مانند کیله و قفیز که غله بدان پیمایند و بعضی گویند پیمانه ای باشد که چهار خروار غله بگیرد و به فتح اول و ثالث که تای قرشت باشد و به این معنی بجای حرف ثالث نون هم بنظر آمده است و بعضی گویند پیمانه ای که یک خروار غله بگیرد. (برهان). در فرهنگ جهانگیری گفته با هر دو ’تای’ فوقانی مضموم به غین زده، چیزی مانند کیله و قفیزی که غله را بدان پیمایند. شمس فخری گفته... و در لغت و بیت خطا کرده زیرا که هر دو ’تا’ به ضم نیست به فتح است. به تاء نیست هر دو به نون است. شعر فخری است صاحب کتاب معیارالجمالی و آن حاضر است که چنین تصحیح یافته که نغنغ بمعنی تغار است که بدان غله و غیره پیمایند و آن قطعه این است:
حاتم دهر شیخ ابواسحاق
که دهد زر به دامن نغنغ
دشمنش را کشد بسنگ و رواست
گرچه در آبکن بود چو وزغ.
و این اشتباه برای صاحب برهان نیز روی داده و او گفته که پیمانۀ بزرگ که چهار خروار بگیرد. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ای میر ترا گندم دشت است بسنده
با تغتغکی چند ترا من انبازم.
ابوالعباس.
حاکم عهد شیخ ابواسحاق
که دهد زر به دامن و تغتغ.
شمش فخری (از فرهنگ جهانگیری).
، نان تنک را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). و به این معنی بجای غین آخر خای نقطه دار هست که تغتخ باشد. (برهان). و رجوع به مادۀ پیش شود
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ / تِ غَ تِ غَ / تِ غُ تِ غُ / تِ غِ تِ غِ)
اقبلوا تغتغ، یعنی نیکو خندان. (منتهی الارب). یعنی نیکو خندان آمدند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تِ)
شکسته و کوفته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
عمل تردیدآمیز. سرگرم کاری بیهوده شدن. با تردید سخن گفتن. (دزی ج 1 ص 148)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفشغ
تصویر تفشغ
دوشیزگی بردن دختری بردن، پوشیده شدن، سستی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتح
تصویر تفتح
گشاد شدن، باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
بذل کوشش و جهد کردن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
باز ایستادن دختر از لهو بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکاربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفته
تصویر تفته
تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تافتن گرم شدن، خشمناک گردیدن، شتافتن دویدن خرامیدن، گرم گردانیدن یکدیگر را، بخشم در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتل
تصویر تفتل
تافتگی تفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
شکافتگی، شکافتن شکاف خوردن کفتن کافتن، شکافتگی، جمع تفتقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
ریزه ریزه شدن ریز ریز شدن از هم بریزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتی
تصویر تفتی
((تَ فَ تّ))
باز ایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاغ
تصویر تفاغ
((تَ یا تِ))
قدح شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
((تَ فَ تُّ))
ریز ریز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتح
تصویر تفتح
((تَ فَ تُّ))
گشوده شدن، باز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
((تَ فَ تُّ))
شکافتن، شکاف خوردن، کفتن، کافتن، شکافتگی، جمع تفتقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتن
تصویر تفتن
((تَ تَ))
گرم شدن، خشمناک گردیدن، گداخته شدن در آتش، تفتیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفته
تصویر تفته
((تَ تِ))
بسیار گرم شده، گداخته شده، تفتیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفته
تصویر تفته
((تَ تِ یا تَ))
تابیده، تار عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
((تَ فَ رُّ))
فارغ شدن از کاری، در کاری جدیت کردن
فرهنگ فارسی معین