جدول جو
جدول جو

معنی تعاشی - جستجوی لغت در جدول جو

تعاشی
خود را به شب کوری زدن
تصویری از تعاشی
تصویر تعاشی
فرهنگ فارسی عمید
تعاشی
(بَ بَ خَ)
شبکوری نمودن. (زوزنی). شب کوری نمودن از خود. (منتهی الارب) (آنندراج). شب کوری نمودن و شب کوری بر خود بستن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تجاهل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعاشی
شب کوری نمودن
تصویری از تعاشی
تصویر تعاشی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعادی
تصویر تعادی
با هم دشمنی کردن، با هم دشمن شدن، با هم در دویدن مسابقه گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحاشی
تصویر تحاشی
منکر شدن، دوری کردن، پرهیز کردن، از چیزی دوری گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاطی
تصویر تعاطی
با یکدیگر در امری خوض و مشورت کردن، به کاری پرداختن، چیزی به هم دادن، داد و ستد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاشی
تصویر تلاشی
از هم پاشیده شدن، پراکنده شدن اجزای چیزی، اضمحلال، نیست و نابود شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
برتر است مثلاً اللّه تعالی، حق تعالی، ایزدتعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعامی
تصویر تعامی
خود را کور وانمود کردن، با هم ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تماشی
تصویر تماشی
با هم راه رفتن، با هم قدم برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
بلند شدن، برتر شدن، بلندپایه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاشق
تصویر تعاشق
به یکدیگر عشق ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
پاره های متفرق زمین گیاهناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال: ارض فیها تعاشیب، ای عشب. و آن جمعی است بی واحد. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ع ش و’، شب کوری نماینده از خود. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بر خود شب کوری می بندد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که خود را کور و نابینا و نادان می نمایاند. (ناظم الاطباء). تجاهل کننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاشی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلاشی
تصویر تلاشی
نیست شدن نابود گشتن، پراکنده شدن، نیستی نابودی، پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاشی
تصویر تحاشی
پرهیز و دوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعادی
تصویر تعادی
همدوری، تباهش، دشمنیدن با هم دشمنی ورزیدن دشمن شدن بایکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
کور نمایی خود را به کوری زدن، خود کوری خود را کور کردن خود را بکوری زدن کوری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاشیب
تصویر تعاشیب
قطعه های متفرق زمین گیاهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاشر
تصویر تعاشر
آمد و شد، هم آمیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعایش
تصویر تعایش
با یکدیگر زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماشی
تصویر تماشی
همراهی، همروشی با هم راه رفتن با یکدیگر قدم برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
بلند شدن، برتر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعافی
تصویر تعافی
صحت یافتن، بعافیت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
به زور گرفتن به نارواگرفتن، دست درازی، سپردن، سکالش رایخواهی، همرایی، دادو ستد -1 با هم درامری خوض و مشورت کردن فرا گرفتن امری را بکاری پرداختن، چیزی بیکدیگر دادن سپردن عطاکردن، دادوستدکردن، فراگیری (امری)، عطا، داد و ستد، جمع تعاطیات. یا تعاطی افکار. مبادله اندیشه ها و مشورت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاشق
تصویر تعاشق
با همدیگر عشق نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاشی
تصویر تحاشی
((تَ))
پرهیز کردن، خودداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعامی
تصویر تعامی
((تَ مِ))
خود را به کوری زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
((تَ))
بلند پایه گردیدن، بلندی، برتری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاطی
تصویر تعاطی
((تَ))
با هم در امری مشورت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعادی
تصویر تعادی
((تَ))
دشمنی ورزیدن، با هم دویدن، تباه شدن، دور شدن از گروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماشی
تصویر تماشی
((تَ))
با هم راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلاشی
تصویر تلاشی
((تَ))
از هم پاشیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلاشی
تصویر تلاشی
فروپاشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
والایی
فرهنگ واژه فارسی سره