معنی تعاطی - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تعاطی
تعاطی
تعاطی
به زور گرفتن به نارواگرفتن، دست درازی، سپردن، سکالش رایخواهی، همرایی، دادو ستد -1 با هم درامری خوض و مشورت کردن فرا گرفتن امری را بکاری پرداختن، چیزی بیکدیگر دادن سپردن عطاکردن، دادوستدکردن، فراگیری (امری)، عطا، داد و ستد، جمع تعاطیات. یا تعاطی افکار. مبادله اندیشه ها و مشورت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تعاطی
تعاطی
با یکدیگر در امری خوض و مشورت کردن، به کاری پرداختن، چیزی به هم دادن، داد و ستد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تعاطی
تعاطی
بدست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تناول. (اقرب الموارد) ، بناحق گرفتن چیزی را، همدیگر نبرد کردن در گرفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر سر انگشتان پای استاده دست بسوی چیزی دراز کردن، خوض کردن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دلیری کردن، مرتکب کاری شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کار نیکو و گزیده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از عربی، سپردن بیکدیگر و به همدیگر دادن و عطا کردن. (ناظم الاطباء). بیکدیگر دادن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : تعاطی افکار. تعاطی اقداح
لغت نامه دهخدا
تعامی
تعامی
کور نمایی خود را به کوری زدن، خود کوری خود را کور کردن خود را بکوری زدن کوری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.