جدول جو
جدول جو

معنی تسود - جستجوی لغت در جدول جو

تسود
زن کردن سیاه شدن
تصویری از تسود
تصویر تسود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسود
تصویر حسود
رشکوند، چشم تنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسود
تصویر اسود
سیاه، بزرگتر قوم، ماهی سیاه، بزرگ، ضد ابیض زشت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسود
تصویر بسود
(پسرانه)
دارای فایده (نگارش کردی: بهسوود)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تسوک
تصویر تسوک
ساعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حسود
تصویر حسود
بدخواه، رشگین، کینه ور، تنگ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسدد
تصویر تسدد
بسته شدن، استقامت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزود
تصویر تزود
توشه برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوید
تصویر تسوید
مهتر کردن، سیاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوی
تصویر تسوی
برابرشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوق
تصویر تسوق
بازار جستن بازار جست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوخ
تصویر تسوخ
در گل افتادن در لای فرو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
وزنی است معادل وزن چهار جو، یک بخش از 24 بخش شبانروز یک ساعت، یک حصه از 24 حصه چوب گز خیاطان، یک حصه از 24 حصه سیر بقالان (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعود
تصویر تعود
خو کردن، عادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهود
تصویر تهود
یهودیگری، نیکوکاری، آهستگی در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاود
تصویر تاود
کج و خمیده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزود
تصویر تزود
توشه برگرفتن، توشه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسوید
تصویر تسوید
سیاه کردن، کنایه از نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسود
تصویر حسود
کسی که به دیگران حسد می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسود
تصویر مسود
سیاه کننده، کنایه از نویسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسود
تصویر اسود
اسدها، شیرها، جمع واژۀ اسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسوق
تصویر تسوق
بازار جستن و خرید و فروش کردن، بازارگرمی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعود
تصویر تعود
به چیزی عادت کردن، خو کردن، خود را به کاری عادت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسود
تصویر اسود
سیاه، رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، آنکه پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسد
تصویر توسد
بالش زیر سر نهادن، چیزی را برای خود بالین ساختن، تکیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسود
تصویر فسود
تباه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خون بریانی گونه ای زناج در زمان کانایی (جاهلیت)، سیاه کرده سیاه کننده، نویسنده سیاه کرده شده، نوشته شده. سیاه سیاه کننده، نویسنده: مسود این ورق - عفاالله عنه ماسبق - در درسگاه دین پناه مولانالله قوام - المله والدین عبدالله... بکرات و مرات که بمذاکره رفتی
فرهنگ لغت هوشیار
نسو: زخاک وآتش وآبی برسم ایشان رو که خاک خشک ودرشت است وآب نرم ونسود. (ناصرخسرو. 91)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسود
تصویر اسود
((اَ وَ))
سیاه، سیاه چرده، مار بزرگ سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسوید
تصویر تسوید
((تَ))
سیاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسوق
تصویر تسوق
((تَ سَ وُّ))
بازاریابی کردن، بازارگرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزود
تصویر تزود
((تَ زَ وُّ))
توشه ساختن، توشه برگرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعود
تصویر تعود
((تَ عَ وُّ))
خو گرفتن، خود را به کاری عادت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسود
تصویر حسود
((حَ))
کسی که به برتری دیگران رشک می برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسود
تصویر مسود
((مُ سَ وَّ))
سیاه کرده شده، نوشته شده
فرهنگ فارسی معین