جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اسود

اسود

اسود
سیاه، رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، آنکه پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره
اسود
فرهنگ فارسی عمید

اسود

اسود
جَمعِ واژۀ اَسَد. (غیاث). شیران:
از چهی بنمود معدومی خیال
در چه اندازد اسود کالجبال.
مولوی
لغت نامه دهخدا

اسود

اسود
سیاه. مؤنث: سَوْداء. ج، سود. (مهذب الاسماء). ضد ابیض:
گاه چون زنگیان بوی اسود
گه چو سقلابیان شوی احمر.
مسعودسعد.
لغت نامه دهخدا

اسود

اسود
یاقوت آرد: عوام بن الاصبع گوید: برابر بطن نخل، کوهی است که آنرا اسود گویند نصف آن نجدی و نصف حجازی است. و آن کوهی مرتفع است و در آن گیاهی جز علوفه از قبیل صلیان و غَضور یافت نشود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

اسود

اسود
ابن منذر بن نعمان بن امروءالقیس. یکی از ملوک حیره معروف به آل نصر یا آل لخم معاصر فیروزبن یزدجرد تا قباد. رجوع به آل نصر شود. اسود بیست سال سلطنت کرد و پس از وی برادر او منذر بن منذر بسلطنت رسید. (حبیب السیر چ تهران ج 1 جزو2 ص 92). و رجوع به فهرست عقدالفریدج 6 شود.
نهشلی ملقب به ذوالاَّثار. شاعری از عرب و او را ذوالاَّثار از آن گویند که چون هجای قومی کردی، آثار خود در ایشان بماندی و شعر او در اشعار دیگر شاعران حکم آثار شیر در آثار سباع دیگر داشت. رجوع به اسودبن یعفر شود
ابن کلثوم. ابن الجوزی در کتاب صفهالصفوه در طبقۀ ثالثه از اهل بصره ذکر او آورده است. رجوع به صفهالصفوه ج 3 ص 212 و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 308 و فهرست البیان و التبیین شود
غندجانی، حسن بن احمد مکنی به ابومحمد. رجوع به حسن بن احمد مکنی به ابومحمد اعرابی و رجوع به معجم الادباء ج 3 ص 22 شود
ابن عوف بن عبدالحارث بن زهره. وی برادر عبدالرحمن بن عوف است. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 211 شود
لغت نامه دهخدا

اسود

اسود
نام یکی دو تن از ملوکی که در دورۀ ملوک ساسانی در حیره حکومت داشتند. بعضی نوادرو وقایع آنان مشهور است ولی تاریخ ایشان مضبوط نیست. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به اسودبن عفان شود
لغت نامه دهخدا