صدا کردن زه کمان هنگام تیر انداختن، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن، برای مثال ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود / فضای معرکه همچون دکان آهنگر (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - ترنگیدن)
صدا کردن زهِ کمان هنگام تیر انداختن، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن، برای مِثال ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بُوَد / فضای معرکه همچون دکان آهنگر (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - ترنگیدن)
صدا و آواز کردن چلۀ کمان و شمشیر و گرز و مانند آن. (ناظم الاطباء). صدای رسیدن گرز و شمشیر و جز آن به چیزی: ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود فضای معرکه همچون دکان آهنگر. اثیرالدین امانی (از فرهنگ جهانگیری). ، ترنم. (ناظم الاطباء)
صدا و آواز کردن چلۀ کمان و شمشیر و گرز و مانند آن. (ناظم الاطباء). صدای رسیدن گرز و شمشیر و جز آن به چیزی: ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود فضای معرکه همچون دکان آهنگر. اثیرالدین امانی (از فرهنگ جهانگیری). ، ترنم. (ناظم الاطباء)
از ترنج +یدن، پسوند مصدری. (حاشیۀ برهان چ معین). سخت درهم کشیده و کوفته شدن و چین بهم رسانیدن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی سخت و درهم کشیدن و تنگ گرفتن و کوفته شدن و چین بهم رسانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). انقباض. درهم آمدن. فراهم فشرده شدن. تنخیدن: جان ترنجیداز غم هجران مرا از نسیم وصل کن درمان مرا. ابوالعباس. ترنجیده رویش بسان ترنج دراز است و باریک قد چون ترنج. طیان. بتنجید عذرا چو مردان جنگ ترنجیدبر بارگی تنگ تنگ عنصری (از لغت فرس اسدی، چ اقبال ص 69). لختی بترنج ازقبل دینت میان سخت از بهر تن ای سست میان چند ترنجی. ناصرخسرو. شده برآتش پیکار گوشت پخته و تف ولیک باز ترنجیده پوست بر تن خام. مسعودسعد. سیب بگفت ای ترنج از چه ترنجیده ای گفت من از چشم بد می نشوم خود جدا. مولوی (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به ترنجیدن شود، درشت گردیدن. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و رجوع به ترنجیده و ترنج شود
از ترنج +یدن، پسوند مصدری. (حاشیۀ برهان چ معین). سخت درهم کشیده و کوفته شدن و چین بهم رسانیدن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی سخت و درهم کشیدن و تنگ گرفتن و کوفته شدن و چین بهم رسانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). انقباض. درهم آمدن. فراهم فشرده شدن. تنخیدن: جان ترنجیداز غم هجران مرا از نسیم وصل کن درمان مرا. ابوالعباس. ترنجیده رویش بسان ترنج دراز است و باریک قد چون ترنج. طیان. بتنجید عذرا چو مردان جنگ ترنجیدبر بارگی تنگ تنگ عنصری (از لغت فرس اسدی، چ اقبال ص 69). لختی بترنج ازقبل دینت میان سخت از بهر تن ای سست میان چند ترنجی. ناصرخسرو. شده برآتش پیکار گوشت پخته و تف ولیک باز ترنجیده پوست بر تن خام. مسعودسعد. سیب بگفت ای ترنج از چه ترنجیده ای گفت من از چشم بد می نشوم خود جدا. مولوی (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به ترنجیدن شود، درشت گردیدن. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و رجوع به ترنجیده و ترنج شود
آواز صدا کردن گرز و مانند آن باشد بسبب زدن آن بر جایی. (برهان) (آنندراج). آواز و صدای چرنگ کردن. (ناظم الاطباء). صدا برآمدن از گرز و امثال آن، هنگام بکار بردنش در نبرد. جرنگیدن: چرنگیدن گرزۀ گاوچهر تو گفتی همی سنگ بارد سپهر. فردوسی. ز آواز اسبان و بانگ سران چرنگیدن گرزهای گران. فردوسی. رجوع به چرنگ شود. ، صداکردن زنگ و درای. آواز برخاستن از جرس و درای و نظایر آنها: ز بس نالۀ کوس با کره نای چرنگیدن زنگ و هندی درای. فردوسی. به ابر اندرآمد دم کره نای چرنگیدن گرز و هندی درای. فردوسی. رجوع به چرنگ شود
آواز صدا کردن گرز و مانند آن باشد بسبب زدن آن بر جایی. (برهان) (آنندراج). آواز و صدای چرنگ کردن. (ناظم الاطباء). صدا برآمدن از گرز و امثال آن، هنگام بکار بردنش در نبرد. جرنگیدن: چرنگیدن گرزۀ گاوچهر تو گفتی همی سنگ بارد سپهر. فردوسی. ز آواز اسبان و بانگ سران چرنگیدن گرزهای گران. فردوسی. رجوع به چرنگ شود. ، صداکردن زنگ و درای. آواز برخاستن از جرس و درای و نظایر آنها: ز بس نالۀ کوس با کره نای چرنگیدن زنگ و هندی درای. فردوسی. به ابر اندرآمد دم کره نای چرنگیدن گرز و هندی درای. فردوسی. رجوع به چرنگ شود