تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، تلابیدن، برای مثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
تَراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تَراوِش، تَلابیدن، برای مِثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
ستردن موی از بدن با تیغ، جدا کردن پوسته یا ورقه های نازک از چوب یا فلز با رنده یا سوهان یا چرخ، تراش دادن، صاف کردن چوب یا تخته، خراشیدن و پاک کردن چیزی
ستردن موی از بدن با تیغ، جدا کردن پوسته یا ورقه های نازک از چوب یا فلز با رنده یا سوهان یا چرخ، تراش دادن، صاف کردن چوب یا تخته، خراشیدن و پاک کردن چیزی
صدا کردن زه کمان هنگام تیر انداختن، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن، برای مثال ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود / فضای معرکه همچون دکان آهنگر (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - ترنگیدن)
صدا کردن زهِ کمان هنگام تیر انداختن، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن، برای مِثال ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بُوَد / فضای معرکه همچون دکان آهنگر (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - ترنگیدن)
خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، تلابیدن، ترابیدن، برای مثال گر دایرۀ کوزه ز گوهر سازند / از کوزه همان برون تراود که در اوست (بابا افضل - ۲۳ حاشیه)
خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تَراوِش، تَلابیدن، تَرابیدن، برای مِثال گر دایرۀ کوزه ز گوهر سازند / از کوزه همان برون تراود که در اوست (بابا افضل - ۲۳ حاشیه)
رفتن آب بپالایش، اندک اندک. و روغن نیز که از انا پالایش گیرد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چکیدن آب از کوزه بود. (اوبهی). تراویدن و ترشح کردن باشد مطلقاً، اعم از آب و شراب و روغن و امثال آن از ظروف. (برهان) (آنندراج). چکیدن آب از ظروف. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). تراویدن و ترشح کردن و تراوش کردن و بطور رشحات کوچک خارج شدن مایعی از سطح ظرفی که متخلخل باشد. (ناظم الاطباء). رفتن آب بپالایش اندک اندک و چکیدن بنرمی و آهستگی. (شرفنامۀ منیری). زهیدن آب وروغن از مسام و سوراخهای خرد، از سفالینه و چرمینه و مانند آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بخل همیشه چنان ترابد از آن روی کآب چنان از سفال نو نترابد. ابوطاهر خسروانی. از کوزه همان برون ترابد که در اوست. ابوطاهر خسروانی. از جام انگبین نترابد جز انگبین از نفس او نیاید الا لطف کنی. منوچهری. اندر سفال نوکردن (آب را) تا از او بترابد، مضرتهاء آب ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رگها بدان سبب سست و... گردد و خون از رگها ترابیدن گیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه از سعفه ترابد، ریمی غلیظ و لزج باشد که قوام آن همچون انگبین بوده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آنرا بر اندازۀ مدخل، مخرجی نباشد لاجرم از جوانب راه جوید و بترابد. (کلیله و دمنه). از مسام ابر نترابد بجز آب حیات بس که می گردد ز بحر دست رادش شرمسار. ابن یمین. ، مجازاً، پدید آمدن از. آشکار شدن از: هرکه پنج قدح شراب ناب بخورد آنچه اندر اوست از نیک و بد، از او بترابد و گوهر خویش پدید کند. (نوروزنامۀمنسوب به خیام). رجوع به تراویدن و تراوش شود
رفتن آب بپالایش، اندک اندک. و روغن نیز که از انا پالایش گیرد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چکیدن آب از کوزه بود. (اوبهی). تراویدن و ترشح کردن باشد مطلقاً، اعم از آب و شراب و روغن و امثال آن از ظروف. (برهان) (آنندراج). چکیدن آب از ظروف. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). تراویدن و ترشح کردن و تراوش کردن و بطور رشحات کوچک خارج شدن مایعی از سطح ظرفی که متخلخل باشد. (ناظم الاطباء). رفتن آب بپالایش اندک اندک و چکیدن بنرمی و آهستگی. (شرفنامۀ منیری). زهیدن آب وروغن از مسام و سوراخهای خرد، از سفالینه و چرمینه و مانند آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بخل همیشه چنان ترابد از آن روی کآب چنان از سفال نو نترابد. ابوطاهر خسروانی. از کوزه همان برون ترابد که در اوست. ابوطاهر خسروانی. از جام انگبین نترابد جز انگبین از نفس او نیاید الا لَطَف کنی. منوچهری. اندر سفال نوکردن (آب را) تا از او بترابد، مضرتهاء آب ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رگها بدان سبب سست و... گردد و خون از رگها ترابیدن گیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه از سعفه ترابد، ریمی غلیظ و لزج باشد که قوام آن همچون انگبین بوده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آنرا بر اندازۀ مدخل، مخرجی نباشد لاجرم از جوانب راه جوید و بترابد. (کلیله و دمنه). از مسام ابر نَتْرابد بجز آب حیات بس که می گردد ز بحر دست رادش شرمسار. ابن یمین. ، مجازاً، پدید آمدن از. آشکار شدن از: هرکه پنج قدح شراب ناب بخورد آنچه اندر اوست از نیک و بد، از او بترابد و گوهر خویش پدید کند. (نوروزنامۀمنسوب به خیام). رجوع به تراویدن و تراوش شود