جدول جو
جدول جو

معنی تتق - جستجوی لغت در جدول جو

تتق
خیمه، سراپرده یا چادر بزرگ، برای مثال وآن تتق های گوهرآموده / چرم های دباغت آلوده (نظامی۴ - ۶۸۵)
تصویری از تتق
تصویر تتق
فرهنگ فارسی عمید
تتق
(تُ تُ)
تقتق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 249). ططق بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چادر و پردۀ بزرگ. (برهان) (ناظم الاطباء). سراپرده. (غیاث اللغات). پرده. (شرفنامۀ منیری) (اوبهی) (دهار). صاحب کشف نوشته که این لفظ عربی نیست. (غیاث اللغات). تتغ. (فرهنگ نظام). و با لفظ زدن و آویختن و بستن و کشیدن و برانداختن مستعمل. (آنندراج). این لفظ عربی نیست و در هیچ کتاب لغت عربی ضبط نشده ترکی هم نیست و فارسی هم نمیتواند باشد برای اینکه حرف قاف دارد که در فارسی نیست پس باقی میماند این احتمال که اصل کلمه فارسی تتغ با غین بوده و اشتباهاً با قاف نوشته میشود از این قبیل کلمات بسیار است که فارسی و با حروف مخصوصۀ عربی نوشته میشود مثل غوری که ظرف چینی ساختۀ غور افغانستان بوده و اکنون غلط مشهور با قاف، قوری نوشته میشود و مخصوص ظرفی که در آن چای دم کنند چه از گل باشد چه از فلز. (فرهنگ نظام) :
بر سر بیرق به لاف پرچم گوید منم
تق تق خاتون صبح بر تتق روزگار.
عماد عزیزی (از لغت فرس چ اقبال ص 249).
از سیاست آسمان بنددتتق
گرچه از اندیشه سازی بارگاه.
انوری (از آنندراج).
دل خانه فروش نام و ننگم زو
دلبر ز تتق بدر نمیآید.
انوری.
ز اول که داشت در تتق صنع منزوی
ارواح را مشیت و اشباح را گهر.
انوری.
مخدرات سماوی تتق براندازند
بجای ماند این هفت قلعۀ مدهون.
جمال الدین عبدالرزاق.
بر ضمیر غیب گوی تو براندازد تتق
بس که تشویش عروس کلۀ خضرا دهد.
جمال الدین عبدالرزاق (از آنندراج).
حبشی زلف و یمانی رخ و زنگی خالست
که چو ترکانش تتق رومی و خضرا بینند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 92).
اکنون بناز در تتق خلد پیش تو
خندیده گل قنینۀ حمرا گریسته.
خاقانی (ایضاً ص 545).
خونین تتق از پی خجالت
بر چشم خیال بازبستیم.
خاقانی.
فراست تو چو افکند نور در عالم
نماند در تتق غیب هیچ سر مسطور.
ظهیر (از شرفنامۀ منیری).
که مرد در تتق کبریا نیابد راه
مگر که لشکر حرص و هوی کند مقهور.
ظهیر.
واجب آمد این بکر دوشیزه در تتق معانی و سرادق الفاظ جلوه کردن و بی نقاب و حجاب به عالمیان نمودن. (سندبادنامه ص 30).
تا کرمش درتتق نور بود
خار ز گل نی ز شکر دور بود.
نظامی.
چون جمشید خورشید در تتق اغباش محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی بمرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 220).
دو شاهنامه خوان پس تتق به نوبت تا روز به آواز خوش شاهنامه میخواندند. (تاریخ طبرستان).
چون تتق از روی آن شمع جهان برداشتند
همچو پروانه جهانی دل ز جان برداشتند.
عطار.
ناگاه آفتاب رخت تیغ برکشید
بس تیغ تیز در تتق مشک ناب بست.
عطار.
بهشت آراسته در برگشاده
تتق آویخته مسند نهاده.
عطار (اسرار نامه).
می پرد چون آفتاب اندر افق
با عروس صدق و صفوت بر تتق.
(مثنوی چ کلالۀ خاور ص 194).
فرش کشیدند و تتق برزدند
پردۀ دهلیز بر اختر زدند.
امیرخسرو (از آنندراج).
تخت زدند و تتق آویختند
عرش دگر بر زمی انگیختند.
امیرخسرو (ایضاً).
خلوت حسن ترا حاحبۀشمس نام
بانوی این نه سرا در تتق چارمین.
سلمان ساوجی.
سرّ خدا که در تتق غیب منزویست
مستانه اش نقاب ز رخسار برکشیم.
حافظ.
ای صفات تو نهان در تتق وحدت ذات
جلوه گر ذات تو از پردۀ اسماء و صفات.
جامی.
منشور خرگه و تتق و چترو سایبان
بر کندلان چرخ مدور نوشته اند.
نظام قاری (دیوان ص 24).
بگرد رایت خورشیدبود این مسطور
که خرگه و تتق و چتر جم نخواهد ماند.
نظام قاری (دیوان ص 61).
ترکیب ها و کنایه ها:
- تتق باف. تتق بند. تتق سپهرگون. تتق کشیدن. تتق نیلی. رجوع به همین کلمه ها شود.
، و نیز آنچه پیش تخت عروس وقت جلوه باشد. (آنندراج). پرده که در جلوه گاه عروس بندند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پشه دان. (ناظم الاطباء) ، پرده های پیاز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تتق
چادر بزرگ، سرا پرده
تصویری از تتق
تصویر تتق
فرهنگ لغت هوشیار
تتق
((تُ تُ))
چادر، پرده بزرگ
تصویری از تتق
تصویر تتق
فرهنگ فارسی معین
تتق
تیغ خورشید، نمایان شدن، به بیرون ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تتو
تصویر تتو
نوعی خالکوبی، به ویژه روی ابرو و لب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
شکافته شدن، گشاده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رتق
تصویر رتق
بستن، دوختن
رتق وفتق: بستن و گشودن، کنایه از اداره کردن
فرهنگ فارسی عمید
برآمدگی ای که در اثر خارج شدن قسمتی از احشا از محل اصلی خود در ناف، کشالۀ ران و بیضه پیدا می شود، هر جای گشاده و فراخ، گشادگی، شکافتن، گشودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتم
تصویر تتم
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتق
تصویر عتق
آزاد شدن بندۀ زرخرید از قید بندگی
بزرگواری
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داشات، عطیّه، داد و دهش، جدوا، بغیاز، بذل، فغیاز، جود، داشاد، دهشت، منحت، برمغاز، اعطا، صفد، احسان، سماحت، داشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتر
تصویر تتر
مغول، تاتار، هر یک از افراد این قوم، تتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپق
تصویر تپق
لکنت ناگهانی زبان هنگام حرف زدن
فرهنگ فارسی عمید
(تُ بُ)
چاقچور
لغت نامه دهخدا
تصویری از توق
تصویر توق
آرزو و خواستن، آرزومندگی شدن، کجی عصا و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتقل
تصویر تتقل
سنگینی سنگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتق
تصویر نتق
جنباندن، افشاندن، آب کشیدن، پر فرزندی، پوست باز کردن، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ترشی چاشنی، نانخورش، ماست ماست و کشک، ترشیی که در آش کنند و نانخورش سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تاغ از گیاهان واژه پارسی است دارم اسپی کش استخوان در پوست - هست چون در جوال هیزم تاغ (کمال اسماعیل) درختچه ای از تیره اسفناجیان دارای برگهای مثلثی شکل و گلهای خوشه یی که در حدود 10 گونه از آن در ایران و دیگر ممالک آسیا و آفریفا و اروپا شناخته شده، بداغ، زیتون تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتق
تصویر عتق
بنده زر خرید از قید بندگی آزاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتق
تصویر فتق
شکافتن، گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتق
تصویر بتق
پارسی تازی شده بوته بوته زرگری
فرهنگ لغت هوشیار
صورتهایی باشد که به جهت بازی کردن و مشغول نمودن اطفال از خمیرسازند و پزند عروسک، کلمه ای که مرغان را بدان طلبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتق
تصویر تاتق
بد خوییدن، تاسگی آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپق
تصویر تپق
لکنت ناگهانی زبان هنگام حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
شکافتگی، شکافتن شکاف خوردن کفتن کافتن، شکافتگی، جمع تفتقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئق
تصویر تئق
بد خو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاق
تصویر تاق
درختی با برگ های مثلثی شکل و گل های خوشه ای، تاغ، تاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
((تَ فَ تُّ))
شکافتن، شکاف خوردن، کفتن، کافتن، شکافتگی، جمع تفتقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رتق
تصویر رتق
((رَ))
بستن، دوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتق
تصویر عتق
((عِ تْ))
آزاد شدن بنده و غلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتق
تصویر فتق
((فَ تْ))
شکافتن، گشودن، حل کردن، گشادگی، هر جای گشاده و فراخ، غری، بیماری ورم بیضه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قتق
تصویر قتق
((قَ تِ))
ماست و کشک، ترشی ای که در آش کنند و نانخورش سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپق
تصویر تپق
((تُ پُ))
لغزش ناگهانی زبان هنگام حرف زدن
فرهنگ فارسی معین