تقتق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 249). ططق بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چادر و پردۀ بزرگ. (برهان) (ناظم الاطباء). سراپرده. (غیاث اللغات). پرده. (شرفنامۀ منیری) (اوبهی) (دهار). صاحب کشف نوشته که این لفظ عربی نیست. (غیاث اللغات). تتغ. (فرهنگ نظام). و با لفظ زدن و آویختن و بستن و کشیدن و برانداختن مستعمل. (آنندراج). این لفظ عربی نیست و در هیچ کتاب لغت عربی ضبط نشده ترکی هم نیست و فارسی هم نمیتواند باشد برای اینکه حرف قاف دارد که در فارسی نیست پس باقی میماند این احتمال که اصل کلمه فارسی تتغ با غین بوده و اشتباهاً با قاف نوشته میشود از این قبیل کلمات بسیار است که فارسی و با حروف مخصوصۀ عربی نوشته میشود مثل غوری که ظرف چینی ساختۀ غور افغانستان بوده و اکنون غلط مشهور با قاف، قوری نوشته میشود و مخصوص ظرفی که در آن چای دم کنند چه از گل باشد چه از فلز. (فرهنگ نظام) : بر سر بیرق به لاف پرچم گوید منم تق تق خاتون صبح بر تتق روزگار. عماد عزیزی (از لغت فرس چ اقبال ص 249). از سیاست آسمان بنددتتق گرچه از اندیشه سازی بارگاه. انوری (از آنندراج). دل خانه فروش نام و ننگم زو دلبر ز تتق بدر نمیآید. انوری. ز اول که داشت در تتق صنع منزوی ارواح را مشیت و اشباح را گهر. انوری. مخدرات سماوی تتق براندازند بجای ماند این هفت قلعۀ مدهون. جمال الدین عبدالرزاق. بر ضمیر غیب گوی تو براندازد تتق بس که تشویش عروس کلۀ خضرا دهد. جمال الدین عبدالرزاق (از آنندراج). حبشی زلف و یمانی رخ و زنگی خالست که چو ترکانش تتق رومی و خضرا بینند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 92). اکنون بناز در تتق خلد پیش تو خندیده گل قنینۀ حمرا گریسته. خاقانی (ایضاً ص 545). خونین تتق از پی خجالت بر چشم خیال بازبستیم. خاقانی. فراست تو چو افکند نور در عالم نماند در تتق غیب هیچ سر مسطور. ظهیر (از شرفنامۀ منیری). که مرد در تتق کبریا نیابد راه مگر که لشکر حرص و هوی کند مقهور. ظهیر. واجب آمد این بکر دوشیزه در تتق معانی و سرادق الفاظ جلوه کردن و بی نقاب و حجاب به عالمیان نمودن. (سندبادنامه ص 30). تا کرمش درتتق نور بود خار ز گل نی ز شکر دور بود. نظامی. چون جمشید خورشید در تتق اغباش محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی بمرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 220). دو شاهنامه خوان پس تتق به نوبت تا روز به آواز خوش شاهنامه میخواندند. (تاریخ طبرستان). چون تتق از روی آن شمع جهان برداشتند همچو پروانه جهانی دل ز جان برداشتند. عطار. ناگاه آفتاب رخت تیغ برکشید بس تیغ تیز در تتق مشک ناب بست. عطار. بهشت آراسته در برگشاده تتق آویخته مسند نهاده. عطار (اسرار نامه). می پرد چون آفتاب اندر افق با عروس صدق و صفوت بر تتق. (مثنوی چ کلالۀ خاور ص 194). فرش کشیدند و تتق برزدند پردۀ دهلیز بر اختر زدند. امیرخسرو (از آنندراج). تخت زدند و تتق آویختند عرش دگر بر زمی انگیختند. امیرخسرو (ایضاً). خلوت حسن ترا حاحبۀشمس نام بانوی این نه سرا در تتق چارمین. سلمان ساوجی. سرّ خدا که در تتق غیب منزویست مستانه اش نقاب ز رخسار برکشیم. حافظ. ای صفات تو نهان در تتق وحدت ذات جلوه گر ذات تو از پردۀ اسماء و صفات. جامی. منشور خرگه و تتق و چترو سایبان بر کندلان چرخ مدور نوشته اند. نظام قاری (دیوان ص 24). بگرد رایت خورشیدبود این مسطور که خرگه و تتق و چتر جم نخواهد ماند. نظام قاری (دیوان ص 61). ترکیب ها و کنایه ها: - تتق باف. تتق بند. تتق سپهرگون. تتق کشیدن. تتق نیلی. رجوع به همین کلمه ها شود. ، و نیز آنچه پیش تخت عروس وقت جلوه باشد. (آنندراج). پرده که در جلوه گاه عروس بندند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پشه دان. (ناظم الاطباء) ، پرده های پیاز. (ناظم الاطباء)
تقتق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 249). ططق بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چادر و پردۀ بزرگ. (برهان) (ناظم الاطباء). سراپرده. (غیاث اللغات). پرده. (شرفنامۀ منیری) (اوبهی) (دهار). صاحب کشف نوشته که این لفظ عربی نیست. (غیاث اللغات). تتغ. (فرهنگ نظام). و با لفظ زدن و آویختن و بستن و کشیدن و برانداختن مستعمل. (آنندراج). این لفظ عربی نیست و در هیچ کتاب لغت عربی ضبط نشده ترکی هم نیست و فارسی هم نمیتواند باشد برای اینکه حرف قاف دارد که در فارسی نیست پس باقی میماند این احتمال که اصل کلمه فارسی تتغ با غین بوده و اشتباهاً با قاف نوشته میشود از این قبیل کلمات بسیار است که فارسی و با حروف مخصوصۀ عربی نوشته میشود مثل غوری که ظرف چینی ساختۀ غور افغانستان بوده و اکنون غلط مشهور با قاف، قوری نوشته میشود و مخصوص ظرفی که در آن چای دم کنند چه از گل باشد چه از فلز. (فرهنگ نظام) : بر سر بیرق به لاف پرچم گوید منم تق تق خاتون صبح بر تتق روزگار. عماد عزیزی (از لغت فرس چ اقبال ص 249). از سیاست آسمان بنددتتق گرچه از اندیشه سازی بارگاه. انوری (از آنندراج). دل خانه فروش نام و ننگم زو دلبر ز تتق بدر نمیآید. انوری. ز اول که داشت در تتق صنع منزوی ارواح را مشیت و اشباح را گهر. انوری. مخدرات سماوی تتق براندازند بجای ماند این هفت قلعۀ مدهون. جمال الدین عبدالرزاق. بر ضمیر غیب گوی تو براندازد تتق بس که تشویش عروس کلۀ خضرا دهد. جمال الدین عبدالرزاق (از آنندراج). حبشی زلف و یمانی رخ و زنگی خالست که چو ترکانش تتق رومی و خضرا بینند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 92). اکنون بناز در تتق خلد پیش تو خندیده گل قنینۀ حمرا گریسته. خاقانی (ایضاً ص 545). خونین تتق از پی خجالت بر چشم خیال بازبستیم. خاقانی. فراست تو چو افکند نور در عالم نماند در تتق غیب هیچ سر مسطور. ظهیر (از شرفنامۀ منیری). که مرد در تتق کبریا نیابد راه مگر که لشکر حرص و هوی کند مقهور. ظهیر. واجب آمد این بکر دوشیزه در تتق معانی و سرادق الفاظ جلوه کردن و بی نقاب و حجاب به عالمیان نمودن. (سندبادنامه ص 30). تا کرمش درتتق نور بود خار ز گل نی ز شکر دور بود. نظامی. چون جمشید خورشید در تتق اغباش محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی بمرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 220). دو شاهنامه خوان پس تتق به نوبت تا روز به آواز خوش شاهنامه میخواندند. (تاریخ طبرستان). چون تتق از روی آن شمع جهان برداشتند همچو پروانه جهانی دل ز جان برداشتند. عطار. ناگاه آفتاب رخت تیغ برکشید بس تیغ تیز در تتق مشک ناب بست. عطار. بهشت آراسته در برگشاده تتق آویخته مسند نهاده. عطار (اسرار نامه). می پرد چون آفتاب اندر افق با عروس صدق و صفوت بر تتق. (مثنوی چ کلالۀ خاور ص 194). فرش کشیدند و تتق برزدند پردۀ دهلیز بر اختر زدند. امیرخسرو (از آنندراج). تخت زدند و تتق آویختند عرش دگر بر زمی انگیختند. امیرخسرو (ایضاً). خلوت حسن ترا حاحبۀشمس نام بانوی این نه سرا در تتق چارمین. سلمان ساوجی. سرِّ خدا که در تتق غیب منزویست مستانه اش نقاب ز رخسار برکشیم. حافظ. ای صفات تو نهان در تتق وحدت ذات جلوه گر ذات تو از پردۀ اسماء و صفات. جامی. منشور خرگه و تتق و چترو سایبان بر کندلان چرخ مدور نوشته اند. نظام قاری (دیوان ص 24). بگرد رایت خورشیدبود این مسطور که خرگه و تتق و چتر جم نخواهد ماند. نظام قاری (دیوان ص 61). ترکیب ها و کنایه ها: - تتق باف. تتق بند. تتق سپهرگون. تتق کشیدن. تتق نیلی. رجوع به همین کلمه ها شود. ، و نیز آنچه پیش تخت عروس وقت جلوه باشد. (آنندراج). پرده که در جلوه گاه عروس بندند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پشه دان. (ناظم الاطباء) ، پرده های پیاز. (ناظم الاطباء)
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتری، تتریک، ترفان
سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، سَماقیل، تُرشابه، تُرشاوه، تُمتُم، تَتُری، تَتریک، تُرفان
تاغ از گیاهان واژه پارسی است دارم اسپی کش استخوان در پوست - هست چون در جوال هیزم تاغ (کمال اسماعیل) درختچه ای از تیره اسفناجیان دارای برگهای مثلثی شکل و گلهای خوشه یی که در حدود 10 گونه از آن در ایران و دیگر ممالک آسیا و آفریفا و اروپا شناخته شده، بداغ، زیتون تلخ
تاغ از گیاهان واژه پارسی است دارم اسپی کش استخوان در پوست - هست چون در جوال هیزم تاغ (کمال اسماعیل) درختچه ای از تیره اسفناجیان دارای برگهای مثلثی شکل و گلهای خوشه یی که در حدود 10 گونه از آن در ایران و دیگر ممالک آسیا و آفریفا و اروپا شناخته شده، بداغ، زیتون تلخ
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد