بمعنی تاتار است که ولایتی باشد مشک خیز. (برهان). مخفف تاتار که شهری است در ترکستان. (غیاث اللغات) (آنندراج). مخفف لفظ تاتار است. (فرهنگ نظام). تاتار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تتار. تاتار. (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀمنیری). منسوب به آنجا را تتری گویند. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تاتار و تتار شود، گروهی از مردم که جایگاه آنان میان بحر خزر و چین و هندوستان است. (از المنجد). تاتاری. (ناظم الاطباء). تتر و تاتار، شعبه ای از ترکان دشت قبچاق. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). قوم مغول. رجوع بتاریخ ابن اثیر ج 12 صص 164- 182 و ص 229 شود: بخندید کز روز جنگ تتر بدر کردم آن جنگجویی بدر. (بوستان). گفت ای خداوند زمین لایق قدر بزرگوار پادشه نباشد دست همت به مال چو من گدا آلوده کردن که جو جو بگدائی فراهم آورده ام، گفت که بتتر میدهم. (گلستان)
یونانی فرازدم، ترمل آمیزه ای است گریزا که از آمیزش مل (الکل) باترشک (اسید) پدید میظید یونانیان قدیم و بتقلید آنان اقوام دیگر اتر را بجسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره ارض را فرا گرفته اطلاق میکردند، بخار رقیق و ماده سیال و سریع التبخیری است که قسمتی از فضای ماورای جو را اشغال کرده و در تمام اجسام نافذ است. دانشمندان فیزیک آنرا عامل انتقال نور و حرارت و الکتریسیته دانسته اند. دارای هیچگونه وزنی نیست در خلا و همه محیط های شفاف که نور از آن عبور میکند موجود است اثیر، نمک فرار و سریع التبخیری است که از، یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل، می آید اترسل، ماده ای که از گرفتن یک مولکول آب از دو مولکول الکل حاصل شود اتر اکسید