معنی تتو - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با تتو
تتو
- تتو
- تتوالقلنسوه، هر دو گیسوی کلاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ذؤابه و منه تتوالقلنسوه، ای ذؤابتاها
لغت نامه دهخدا
آتو
- آتو
- فرانسوی شاهبرگ زبانزد منگیا (قمار) ورق برنده بازی برگی که در بازی ورق گنجفه و مانند آن برنده است، مستمسک دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار