طبقی باشد پهن و بزرگ از چوب ساخته که بقالان اجناس در آن کنند. (برهان) (از ناظم الاطباء). طبق پهن حلوائیان و نان بایان. (فرهنگ رشیدی). طبقی باشد پهن و بزرگ از چوب که بقالان اجناس از قبیل نان یا حلوا و غیره در آن کرده بر سر نهاده در کوچه و بازار بگردند و بفروشند و طبق معرب آن است و آن را تبوک نیزگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). طبق پهن که بیشتر حلوائیان و نانوایان دارند. (فرهنگ نظام) : برای بزم غلامان او ز هاله و ماه نهاده کاسۀ شربت قضا میان تبنگ. ابن یمین (از فرهنگ نظام). نان ریزه های سفرۀ خوانش فلک همه دریوزه کرد روز و شب و ریخت در تبنگ. کاتبی (از فرهنگ رشیدی). ، آوازی را نیز گویند بلند و تند، مانند صدای ناقوس. (برهان) (از ناظم الاطباء). آواز بلند و تیز مثل آواز زنگ و صدای ناقوس. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ نظام) ، بمعنی دف و دهل هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی دف و دهل و تنبک نیز آمده که بازیگران نوازند. (انجمن آرا) (آنندراج). و نیز بمعنی تنبک که بازیگران نوازند. (فرهنگ رشیدی). قسمی از ساز بوده مانند دف. (فرهنگ نظام) : در جد قرینشانم لیکن بگاه هزل من کوس خسروانم و ایشان دف و تبنگ. سوزنی (از فرهنگ نظام). در ملک تو پسنده نکردند بندگی نمرود پشه خورده و فرعون پیس و لنگ با بندگانت کوس خدایی همی زدند آگاه نی که کوس خدائیست با تبنگ. سوزنی. دوری که از تو در سر مستی فزون شود آواز کوس بازنداند کس از تبنگ. عمید لوبکی (از فرهنگ نظام)
طبقی باشد پهن و بزرگ از چوب ساخته که بقالان اجناس در آن کنند. (برهان) (از ناظم الاطباء). طبق پهن حلوائیان و نان بایان. (فرهنگ رشیدی). طبقی باشد پهن و بزرگ از چوب که بقالان اجناس از قبیل نان یا حلوا و غیره در آن کرده بر سر نهاده در کوچه و بازار بگردند و بفروشند و طبق معرب آن است و آن را تبوک نیزگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). طبق پهن که بیشتر حلوائیان و نانوایان دارند. (فرهنگ نظام) : برای بزم غلامان او ز هاله و ماه نهاده کاسۀ شربت قضا میان تبنگ. ابن یمین (از فرهنگ نظام). نان ریزه های سفرۀ خوانش فلک همه دریوزه کرد روز و شب و ریخت در تبنگ. کاتبی (از فرهنگ رشیدی). ، آوازی را نیز گویند بلند و تند، مانند صدای ناقوس. (برهان) (از ناظم الاطباء). آواز بلند و تیز مثل آواز زنگ و صدای ناقوس. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ نظام) ، بمعنی دف و دهل هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی دف و دهل و تنبک نیز آمده که بازیگران نوازند. (انجمن آرا) (آنندراج). و نیز بمعنی تُنبَک که بازیگران نوازند. (فرهنگ رشیدی). قسمی از ساز بوده مانند دف. (فرهنگ نظام) : در جد قرینشانم لیکن بگاه هزل من کوس خسروانم و ایشان دف و تبنگ. سوزنی (از فرهنگ نظام). در ملک تو پسنده نکردند بندگی نمرود پشه خورده و فرعون پیس و لنگ با بندگانت کوس خدایی همی زدند آگاه نی که کوس خدائیست با تبنگ. سوزنی. دوری که از تو در سر مستی فزون شود آواز کوس بازنداند کس از تبنگ. عمید لوبکی (از فرهنگ نظام)
صدای زه کمان هنگام تیر انداختن، برای مثال ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر / دریده مغز پیل و زهرۀ شیر (نظامی۲ - ۱۸۸)، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن
صدای زهِ کمان هنگام تیر انداختن، برای مِثال ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر / دریده مغز پیل و زهرۀ شیر (نظامی۲ - ۱۸۸)، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن
هر یک از سلاح های گرم دستی که گلوله پرتاب می کند، در اوایل قرن ۱۶ میلادی در آلمان اختراع شد تفنگ ته پر: تفنگی که فشنگ را از ته لوله در آن می گذارند تفنگ سر پر: تفنگی که از دهانۀ لوله پر می شد و در آن باروت، ساچمه و یا فشنگ می گذاشتند تفنگ دهن پر: تفنگی که از دهانۀ لوله پر می شد و در آن باروت، ساچمه و یا فشنگ می گذاشتند، تفنگ سر پر
هر یک از سلاح های گرم دستی که گلوله پرتاب می کند، در اوایل قرن ۱۶ میلادی در آلمان اختراع شد تفنگ ته پر: تفنگی که فشنگ را از ته لوله در آن می گذارند تفنگ سر پُر: تفنگی که از دهانۀ لوله پر می شد و در آن باروت، ساچمه و یا فشنگ می گذاشتند تفنگ دهن پُر: تفنگی که از دهانۀ لوله پر می شد و در آن باروت، ساچمه و یا فشنگ می گذاشتند، تفنگ سر پُر
طبله ای که نان در آن گذارند. (برهان). تبنگو (طبق). (آنندراج) (انجمن آرا). طبل نان باشد. (فرهنگ اوبهی). تبنگ بمعنی اول (طبق پهن که بیشتر حلوائیان و نانوایان دارند). (فرهنگ نظام). طبلۀ نان. (فرهنگ رشیدی) : منت از خلق بهر نان چه برم که جهان چو تبنگۀ نان است. سوزنی (از انجمن آرا). ، تنور نان پزی راهم گفته اند. (برهان). سروری معنی لفظ مذکور را تنورنوشته و همین شعر را سندآورده است. (فرهنگ نظام). رجوع به فرهنگ رشیدی شود، ظرفی را نیز گویند که غله در آن کنند. (برهان)
طبله ای که نان در آن گذارند. (برهان). تبنگو (طبق). (آنندراج) (انجمن آرا). طبل نان باشد. (فرهنگ اوبهی). تبنگ بمعنی اول (طبق پهن که بیشتر حلوائیان و نانوایان دارند). (فرهنگ نظام). طبلۀ نان. (فرهنگ رشیدی) : منت از خلق بهر نان چه برم که جهان چو تبنگۀ نان است. سوزنی (از انجمن آرا). ، تنور نان پزی راهم گفته اند. (برهان). سروری معنی لفظ مذکور را تنورنوشته و همین شعر را سندآورده است. (فرهنگ نظام). رجوع به فرهنگ رشیدی شود، ظرفی را نیز گویند که غله در آن کنند. (برهان)
صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412). صندوق. (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). صندوقی که آلتها درو نگاه دارند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). صندوق باشد. (اوبهی) ، زنبیل و سبد باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). سبد. (شرفنامۀ منیری). منوچهری در بردن انگور به شهر گفته: دهقان بدرآید و فراوان نگردشان تیغی بکشد تیز و گلو بازبردشان وانگه به تبنگوی کشن درسپردشان بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان. (انجمن آرا). ، کیسۀ عطاران و سرتراشان را نیز گویند و آن را به عربی جونه خوانند. (برهان). کیسۀ عطاران و حجامان. (فرهنگ رشیدی) (برهان). بوی دان که به تازیش جونه خوانند. (شرفنامۀمنیری). کیسۀ عطاران. (انجمن آرا) (آنندراج). کیسۀ عطاران و سرتراشان. (فرهنگ نظام). کیسۀ حجام و عطار که بتازی جونه گویند. (ناظم الاطباء) ، زنبیل حجام. (شرفنامۀ منیری) ، صندوقی را گویند که حلوائیان و بقالان و دیگر محترفه زری را که از فروخت اشیاء بهم رسانند در آنجا نهند. (فرهنگ جهانگیری). جاییکه اصناف حرفت زری که اسباب فروشند در آن نهند. (برهان). صندوقچۀ اهل صنعت و جاییکه درآن پول گذارند. (ناظم الاطباء). تپنگو هم درست است. (برهان). تبنگوی نیز گویند. (برهان) ، بدره و صره. رجوع به تبنگوی شود: از درخت اندرگواهی خواهد او تو بناگه از درخت اندر بگو. آن تبنگو کاندران دینار بود آن ستد زیدر که ناهشیار بود. رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 412). تبنگوی پرزر بر استر نهاد. فردوسی (از انجمن آرا). زر و یاقوت و لعل اندرخزینه نبیند روی کیسه یا تبنگو. فخری (از انجمن آرا). ، خاشاکدان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال) (صحاح الفرس) (از فرهنگ اوبهی) ، طغار را نیز گفته اند. (برهان). تغار. (شرفنامۀ منیری) ، طبق و آن را تبنگو و تبنگه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). طبق نان. (ناظم الاطباء). رجوع به تبنگه شود
صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412). صندوق. (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). صندوقی که آلتها درو نگاه دارند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). صندوق باشد. (اوبهی) ، زنبیل و سبد باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). سبد. (شرفنامۀ منیری). منوچهری در بردن انگور به شهر گفته: دهقان بدرآید و فراوان نگردْشان تیغی بکشد تیز و گلو بازبردْشان وانگه به تبنگوی کشن درسپردْشان بر پشت نهدشان و سوی خانه بردْشان. (انجمن آرا). ، کیسۀ عطاران و سرتراشان را نیز گویند و آن را به عربی جونه خوانند. (برهان). کیسۀ عطاران و حجامان. (فرهنگ رشیدی) (برهان). بوی دان که به تازیش جونه خوانند. (شرفنامۀمنیری). کیسۀ عطاران. (انجمن آرا) (آنندراج). کیسۀ عطاران و سرتراشان. (فرهنگ نظام). کیسۀ حجام و عطار که بتازی جونه گویند. (ناظم الاطباء) ، زنبیل حجام. (شرفنامۀ منیری) ، صندوقی را گویند که حلوائیان و بقالان و دیگر محترفه زری را که از فروخت اشیاء بهم رسانند در آنجا نهند. (فرهنگ جهانگیری). جاییکه اصناف حرفت زری که اسباب فروشند در آن نهند. (برهان). صندوقچۀ اهل صنعت و جاییکه درآن پول گذارند. (ناظم الاطباء). تپنگو هم درست است. (برهان). تبنگوی نیز گویند. (برهان) ، بدره و صره. رجوع به تبنگوی شود: از درخت اندرگواهی خواهد او تو بناگه از درخت اندر بگو. آن تبنگو کاندران دینار بود آن ستد زیدر که ناهشیار بود. رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 412). تبنگوی پرزر بر استر نهاد. فردوسی (از انجمن آرا). زر و یاقوت و لعل اندرخزینه نبیند روی کیسه یا تبنگو. فخری (از انجمن آرا). ، خاشاکدان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال) (صحاح الفرس) (از فرهنگ اوبهی) ، طغار را نیز گفته اند. (برهان). تغار. (شرفنامۀ منیری) ، طبق و آن را تبنگو و تبنگه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). طبق نان. (ناظم الاطباء). رجوع به تبنگه شود