جدول جو
جدول جو

معنی تبنگو

تبنگو((تَ بَ))
زنبیل، سبد، ظرفی که در آن نان یا غله ریزند
تصویری از تبنگو
تصویر تبنگو
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تبنگو

تبنگو

تبنگو
ظرفی مانندِ سبد، طبق، کیسه یا صندوق، برای مِثال کان تبنگوی اندر او دینار بود / آن ستد زایدر که ناهشیار بود (رودکی - ۵۳۳)
تبنگو
فرهنگ فارسی عمید

تبنگو

تبنگو
صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412). صندوق. (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). صندوقی که آلتها درو نگاه دارند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). صندوق باشد. (اوبهی) ، زنبیل و سبد باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). سبد. (شرفنامۀ منیری). منوچهری در بردن انگور به شهر گفته:
دهقان بدرآید و فراوان نگردْشان
تیغی بکشد تیز و گلو بازبردْشان
وانگه به تبنگوی کشن درسپردْشان
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردْشان.
(انجمن آرا).
، کیسۀ عطاران و سرتراشان را نیز گویند و آن را به عربی جونه خوانند. (برهان). کیسۀ عطاران و حجامان. (فرهنگ رشیدی) (برهان). بوی دان که به تازیش جونه خوانند. (شرفنامۀمنیری). کیسۀ عطاران. (انجمن آرا) (آنندراج). کیسۀ عطاران و سرتراشان. (فرهنگ نظام). کیسۀ حجام و عطار که بتازی جونه گویند. (ناظم الاطباء) ، زنبیل حجام. (شرفنامۀ منیری) ، صندوقی را گویند که حلوائیان و بقالان و دیگر محترفه زری را که از فروخت اشیاء بهم رسانند در آنجا نهند. (فرهنگ جهانگیری). جاییکه اصناف حرفت زری که اسباب فروشند در آن نهند. (برهان). صندوقچۀ اهل صنعت و جاییکه درآن پول گذارند. (ناظم الاطباء). تپنگو هم درست است. (برهان). تبنگوی نیز گویند. (برهان) ، بدره و صره. رجوع به تبنگوی شود:
از درخت اندرگواهی خواهد او
تو بناگه از درخت اندر بگو.
آن تبنگو کاندران دینار بود
آن ستد زیدر که ناهشیار بود.
رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 412).
تبنگوی پرزر بر استر نهاد.
فردوسی (از انجمن آرا).
زر و یاقوت و لعل اندرخزینه
نبیند روی کیسه یا تبنگو.
فخری (از انجمن آرا).
، خاشاکدان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال) (صحاح الفرس) (از فرهنگ اوبهی) ، طغار را نیز گفته اند. (برهان). تغار. (شرفنامۀ منیری) ، طبق و آن را تبنگو و تبنگه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). طبق نان. (ناظم الاطباء). رجوع به تبنگه شود
لغت نامه دهخدا

تبنگه

تبنگه
تبنگو، برای مِثال منت از خلق بهر نآنچه برم / که جهان چو تبنگۀ نان است (سوزنی - لغتنامه - تبنگه)
تبنگه
فرهنگ فارسی عمید