جدول جو
جدول جو

معنی تارانده - جستجوی لغت در جدول جو

تارانده
پراکنده، رانده شده
تصویری از تارانده
تصویر تارانده
فرهنگ فارسی عمید
تارانده
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از تاراندن. پراکنده شده. ازهم پاشیده. فراری شده. رجوع بتاراندن شود
لغت نامه دهخدا
تارانده
پراکنده شده، از هم پاشیده
تصویری از تارانده
تصویر تارانده
فرهنگ لغت هوشیار
تارانده
پراکنده، متفرق، دور کرده، ترسانیده
تصویری از تارانده
تصویر تارانده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باراندن
تصویر باراندن
سبب باریدن شدن، چیزی را مانند باران فروریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاراننده
تصویر خاراننده
آنکه تن خود یا دیگری را می خاراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واراندن
تصویر واراندن
باز راندن، دفع کردن، دور ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاجرانه
تصویر تاجرانه
مانند تاجران، به روش بازرگانان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراشنده
تصویر تراشنده
کسی که چیزی می تراشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
پراکنده کننده، دور کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
راندن، دور کردن، بیرون کردن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
مقبول. غیرمردود. که رانده و مطرود و مردود نیست، نرانده. مقابل رانده. رجوع به رانده و راندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از تارانیدن. پراکنده شده. ازهم پاشیده. فراری شده. رجوع به تاراندن و تارانده و تارانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
نعت فاعلی از تاراندن. پراکننده. فراری سازنده. ازهم پاشنده. رجوع به تاراندن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ شُ دَ)
پراکندن و متفرق ساختن و دور کردن. (فرهنگ نظام) : برو این اطفال را که بازی می کنند از آنجا بتاران. (فرهنگ نظام). زجر کردن. تار کردن. ترسانیدن. پراکندن: تو همه کلفتها (خادمه ها) ی مرا با بدزبانی می تارانی. رجوع به تار کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
سخت افروختن، تابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانیده
تصویر تازانیده
دوانیده دوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تازاندتازاند خواهد تازاند بتازان تازاننده تازانده) دواندن تاختن تازانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورانده
تصویر شورانده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراج ده
تصویر تاراج ده
تاراج دهنده بغارت دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترابنده
تصویر ترابنده
ترواش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجرانه
تصویر تاجرانه
مانند بازرگانان و تاجران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشنده
تصویر تراشنده
کسی که چیزی را میتراشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاراندن
تصویر خاراندن
با ناخن روی پوست بدن کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
بارانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
زجر کردن، ترساندن، پراکنده و طرد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
پراکنده کننده متفرق سازنده، دور کننده، زجر کننده ترساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانیده
تصویر تارانیده
تارانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانده
تصویر تازانده
دوانیده دوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
((دَ))
دور کردن، ترسانیدن، تارانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
((نَ دِ))
دور کننده، ترساننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازانده
تصویر تازانده
((دِ))
دوانیده، دوانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وامانده
تصویر وامانده
ارث، ارثیه، ماترک
فرهنگ واژه فارسی سره
دور کردن، طرد کردن، راندن، پراکندن، پراکنده ساختن، متفرق ساختن
متضاد: مجتمع شدن، فراری دادن، گریزاندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد