معنی تراشنده
- تراشنده
- کسی که چیزی می تراشد
واژههای مرتبط با تراشنده
تراشنده
- تراشنده
- کسی که چیزی را میتراشد
تراشنده
- تراشنده
- حلاق. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). سرتراش. سلمانی:
مگر کآن غلام از جهان درگذشت
بدیگر تراشنده محتاج گشت.
نظامی.
تراشنده استادی آمد فراز
بپوشیدگی موی او کرد باز.
نظامی.
تراشنده کاین داستان را شنید
به از راست گفتن جوابی ندید.
نظامی.
، تراش دهنده، چون تیشۀ سنگتراشان، یا درودگران و جز آنها:
هم طبع او چو تیشه تراشنده
هم خوی او برنده چو منشارش.
خاقانی
خراشنده
- خراشنده
- خراش دهنده
تراشیده
- تراشیده
- هر چیزی که آنرا تراش داده باشند مانند چوب تخته و غیره
ترابنده
- ترابنده
- ترواش کننده
تراشیده
- تراشیده
- چوب یا چیز دیگر که آن را تراش داده باشند
تراونده
- تراونده
- کوزه یا ظرفی که نم پس بدهد یا آب از آن تراوش کند
تراشیده
- تراشیده
- هرچیزی که آن را تراش داده باشند مانند، چوب، تخته و غیره
خراشنده
- خراشنده
- خراش دهنده
