معنی تاراننده - فرهنگ فارسی معین
معنی تاراننده
- تاراننده((نَ دِ))
- دور کننده، ترساننده
تصویر تاراننده
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تاراننده
تاراننده
- تاراننده
- پراکنده کننده متفرق سازنده، دور کننده، زجر کننده ترساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تاراننده
- تاراننده
- نعت فاعلی از تاراندن. پراکننده. فراری سازنده. ازهم پاشنده. رجوع به تاراندن شود
لغت نامه دهخدا
خاراننده
- خاراننده
- اسم فاعل از خاراندن و خارانیدن. آنکه بخاراند (سر و مانند آن را)
لغت نامه دهخدا
تارانیده
- تارانیده
- نعت مفعولی از تارانیدن. پراکنده شده. ازهم پاشیده. فراری شده. رجوع به تاراندن و تارانده و تارانیدن شود
لغت نامه دهخدا