جدول جو
جدول جو

معنی خاراننده

خاراننده
آنکه تن خود یا دیگری را می خاراند
تصویری از خاراننده
تصویر خاراننده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خاراننده

خاراننده

خاراننده
اسم فاعل از خاراندن و خارانیدن. آنکه بخاراند (سر و مانند آن را)
لغت نامه دهخدا

خوراننده

خوراننده
کسس که غذا یا چیز دیگر (مانند سم) را بدیگری بخوراند
خوراننده
فرهنگ لغت هوشیار

تاراننده

تاراننده
پراکنده کننده متفرق سازنده، دور کننده، زجر کننده ترساننده
تاراننده
فرهنگ لغت هوشیار

خوراننده

خوراننده
مُطْعِم. رازق. مغذی. آنکه بکس دیگری اطعام می کند، بهره رسان. نفعرسان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

تاراننده

تاراننده
نعت فاعلی از تاراندن. پراکننده. فراری سازنده. ازهم پاشنده. رجوع به تاراندن شود
لغت نامه دهخدا

پالاننده

پالاننده
اسم پالانیدن، افزون کننده افزاینده. افزاینده، افزون کننده
پالاننده
فرهنگ لغت هوشیار

خارانیدن

خارانیدن
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
فرهنگ لغت هوشیار