خوراننده خوراننده مُطْعِم. رازق. مغذی. آنکه بکس دیگری اطعام می کند، بهره رسان. نفعرسان. (یادداشت مؤلف) لغت نامه دهخدا
تاراننده تاراننده نعت فاعلی از تاراندن. پراکننده. فراری سازنده. ازهم پاشنده. رجوع به تاراندن شود لغت نامه دهخدا
خارانیدن خارانیدن (خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن فرهنگ لغت هوشیار