- تابیدن
- تحمل کردن، طافت آوردن، پیچاندن
معنی تابیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- تابیدن
- درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
- تابیدن
- درخشیدن، گرم شدن
- تابیدن ((دَ))
- پیچیدن، پیچ دادن، دوری جستن، تاب آوردن، ایستادگی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ابکار
عجله کردن، تند رفتن به عجله حرکت کردن
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
طاقت نیاوردن، برنتافتن
شتافتن
تحمل کردن، پذیرفتن
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
التماس کردن
حمله کردن
در خور سابیدن ساییدنی
ترواش کردن
چکیدن تراوش کردن آب و شراب و امثال آن ترشح کردن
لرزیدن، فرو ریختن بنا
مضطرب و اندوهناک بودن
درخشیده، نوری تابیده
تاختن
صبر کردن، گذراندن
طاقت آوردن
غالب آمدن
تامل کردن درنگ کردن، توضیح مساوی ازین مصدر جز مفرد امر حاضر (بتا (ی) دیده نشده
لرزیدن، تپیدن، فروریختن بنا
پیچیده، تاب داده شده
در حال گداخته شدن
در حال گداخته شدن
یافتن، پیدا کردن، به دست آوردن، حاصل کردن
مضطرب شدن، بی تاب شدن، دلگیر شدن، اندوهناک شدن
لابه کردن، زاری کردن، فروتنی کردن، درخواست کردن
کاویدن، جستجو کردن، تفحص کردن، کندن، حفر کردن، بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، ور رفتن، دست زدن
تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، ترابیدن
تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، تلابیدن، برای مثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)
یافتن: چون زحبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست