جدول جو
جدول جو

معنی تاسیدن

تاسیدن
مضطرب شدن، بی تاب شدن، دلگیر شدن، اندوهناک شدن
تصویری از تاسیدن
تصویر تاسیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تاسیدن

تاسیدن

تاسیدن
مضطرب و اندوهناک بودن. (آنندراج). غمناک و دلگیر شدن. (ناظم الاطباء) ، خستگی و کوفتگی:...یکی به مردن روح حیوانی و دیگری به تاسیدن روح حیوانی. (کیمیای سعادت) ، پی در پی نفس زدن مردم و اسب و جانور دیگر از کثرت گرما. (حاشیۀ برهان چ معین) : روز سخت گرم شد و ریگ بتفت و لشکر و ستوران از تشنگی بتاسیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493 و چ فیاض ص 485) ، بمعنی تاسه که فشردن گلو باشد. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا). بهمه معانی رجوع به تاس و تاسا و تاسانیدن وسایر ترکیبات تاس و تاسه و تلواسه و تالواسه شود
لغت نامه دهخدا

تاسیدن

تاسیدن
اندوهگین شدن، غمگین شدن، مغموم شدن
متضاد: مسرور شدن، اضطراب داشتن، تشویش داشتن، احساس غربت کردن، غربت زده بودن، پژمرده شدن، دل مرده شدن، ویار داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد