جدول جو
جدول جو

معنی تابیدن

تابیدن
درخشیدن، رخشیدن، روشن شدن، حرارت یافتن، گرم شدن، گداختن، گرم کردن، تاب آوردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن
متضاد: برنتافتن، به هم پیچاندن، پیچ دادن، پیچ و تاب دادن، تاب دادن، تافتن، گرم شدن، اعراض کردن، برتافتن،
فرهنگ واژه مترادف متضاد