جدول جو
جدول جو

معنی بیوزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بیوزیدن(گِ دِ هََ مَ دَ)
یوزیدن. رجوع به یوزیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آموزیدن
تصویر آموزیدن
آموختن، یاد گرفتن علم یا هنری از دیگران، فرا گرفتن، یاد دادن علم یا هنری به دیگران، خو گرفتن، مانوس شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیزیدن
تصویر بیزیدن
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
امید داشتن، توقع داشتن، برای مثال نکند میل بی هنر به هنر / که بیوسد ز زهر طعم شکر؟ (عنصری - ۳۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برازیدن
تصویر برازیدن
شایسته بودن، شایستگی داشتن، برای مثال گر سیستان بنازد بر شهرها برازد / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر (فرخی - ۱۸۷ حاشیه)، زیبندگی داشتن، زیبنده بودن، نیکو نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیازیدن
تصویر نیازیدن
درخواست کردن، خواستن چیزی که مورد احتیاج است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوزیدن
تصویر سپوزیدن
چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگزیدن
تصویر برگزیدن
گزیدن، انتخاب کردن، پسندیدن و جدا کردن کسی یا چیزی از میان چند تن یا چند چیز، ترجیح دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسوریدن
تصویر بسوریدن
بشوریدن، لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
طلب کردن، جستن، جستجو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ خَ / خِ دَ)
جستن و جهیدن و برجستن. (ناظم الاطباء) ، طلب نمودن و جستن. (آنندراج). جستجو کردن. تفحص کردن. طلب کردن. جستن. طلبیدن، چنانکه گویند: راه یوز و صیدیوز و رزم یوز، و امثال آن. (یادداشت مؤلف) ، نیک پاک کردن چاه آب. (ناظم الاطباء) ، غلطیدن به سان جانوران در خاک. مراغه کردن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به یوز شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ نَ / نِ کَ دَ)
بیختن. (ناظم الاطباء). رجوع به بیختن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ ضَ)
وزیدن:
دگرگون شدی و دگرگون شود
چو بر خوشه باد خزان بروزد.
ناصرخسرو.
و رجوع به وزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ رَ کَ دَ)
ارزیدن. رجوع به ارزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ کَ دَ)
رجوع به اوزنیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ گَ تَ)
پاسخ دادن و قبول کردن عرض و درخواست را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
امید داشتن، اعتماد کردن، ملاحظه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ شُ دَ)
مرکّب از: بیوس + یدن مصدری، امید داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء)، انتظار بردن. انتظار. چشم داشتن. چشمداشت. توقع. ترصد. امید داشتن. أمل. تأمیل. (یادداشت مؤلف)، تأمیل. (مجمل اللغه) :
که بیوسد ز زهر طعم شکر
نکند میل بی هنر به هنر.
عنصری.
چه آن کز وی بیوسد مهربانی
چه آن کز کور جویددیده بانی.
(ویس و رامین)،
چو تو مهر برادر راندانی
من از تو چون بیوسم مهربانی.
(ویس و رامین)،
ای دل ز فلک چرا بیوسی آزرم
هم با دم سرد ساز و با گریۀ گرم.
انوری.
خدای تعالی ایمن کند ویرا از آنچه می ترسد و بدهد آنچه می بیوسند. (کیمیای سعادت)، چون اعتماد بر فضل خدای تعالی است. داند که از جائی که نبیوسد رساند. و اگر نرساند از آن بود که خیرت وی در آن بود. (کیمیای سعادت) ، امیدوار گردیدن. امید بستن، طمع کردن. (برهان) (ناظم الاطباء)، طمع داشتن. طمع بردن. (یادداشت مؤلف) ، چاپلوس بودن. (برهان) (ناظم الاطباء)، و رجوع به بیوس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
جستجو کردن، طلب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان گروهی و جمعی انتخاب کردن، ترجیح دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زیان
تصویر بی زیان
بی ضرر، بی اذیت، بی گزند
فرهنگ لغت هوشیار
شیر زا از داروها گیاهی است که از آن دارویی به جهت فربهی سازند مستعجل ثعلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آموزیدن
تصویر آموزیدن
آموختن، تعلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
نفرین، دعای بد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریزیدن
تصویر بریزیدن
ریزه ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژولیدن
تصویر بژولیدن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزیدن
تصویر بیزیدن
چیزی را از غربال گذراندن نرمه چیزی را از مو بیز بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
امید داشتن، توقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
((دَ))
جستن، جستجو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیزیدن
تصویر بیزیدن
((دَ))
الک کردن، غربال کردن، بیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
((بَ دَ))
انتظار داشتن، چشم داشتن، طمع داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
طلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره