جدول جو
جدول جو

معنی بیوسیدن

بیوسیدن((بَ دَ))
انتظار داشتن، چشم داشتن، طمع داشتن
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بیوسیدن

بیوسیدن

بیوسیدن
امید داشتن، توقع داشتن، برای مِثال نکند میل بی هنر به هنر / که بیوسد ز زهر طعم شکر؟ (عنصری - ۳۶۶)
بیوسیدن
فرهنگ فارسی عمید

بیوسیدن

بیوسیدن
مُرَکَّب اَز: بیوس + َیدن مصدری، امید داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء)، انتظار بردن. انتظار. چشم داشتن. چشمداشت. توقع. ترصد. امید داشتن. أمل. تأمیل. (یادداشت مؤلف)، تأمیل. (مجمل اللغه) :
که بیوسد ز زهر طعم شکر
نکند میل بی هنر به هنر.
عنصری.
چه آن کز وی بیوسد مهربانی
چه آن کز کور جویددیده بانی.
(ویس و رامین)،
چو تو مهر برادر راندانی
من از تو چون بیوسم مهربانی.
(ویس و رامین)،
ای دل ز فلک چرا بیوسی آزرم
هم با دم سرد ساز و با گریۀ گرم.
انوری.
خدای تعالی ایمن کند ویرا از آنچه می ترسد و بدهد آنچه می بیوسند. (کیمیای سعادت)، چون اعتماد بر فضل خدای تعالی است. داند که از جائی که نبیوسد رساند. و اگر نرساند از آن بود که خیرت وی در آن بود. (کیمیای سعادت) ، امیدوار گردیدن. امید بستن، طمع کردن. (برهان) (ناظم الاطباء)، طمع داشتن. طمع بردن. (یادداشت مؤلف) ، چاپلوس بودن. (برهان) (ناظم الاطباء)، و رجوع به بیوس شود
لغت نامه دهخدا

پیوسیدن

پیوسیدن
چشم داشتن امید داشتن: هر چه خواهند یابند و بهر چه پیوسند رسند، طمع داشتن: افتطعمون می پیوسید و طمع میدارید
فرهنگ لغت هوشیار

بیولیدن

بیولیدن
امید داشتن، اعتماد کردن، ملاحظه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بیوسیده

بیوسیده
مترقب. منتظر. مقابل نابیوسیده. رجوع به بیوسیدن و نابیوسیده شود
لغت نامه دهخدا

بیوسیدنی

بیوسیدنی
درخور بیوسیدن. مقابل نابیوسیدنی. رجوع به نابیوسیدنی شود
لغت نامه دهخدا