مرکّب از: بیوس + یدن مصدری، امید داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء)، انتظار بردن. انتظار. چشم داشتن. چشمداشت. توقع. ترصد. امید داشتن. أمل. تأمیل. (یادداشت مؤلف)، تأمیل. (مجمل اللغه) : که بیوسد ز زهر طعم شکر نکند میل بی هنر به هنر. عنصری. چه آن کز وی بیوسد مهربانی چه آن کز کور جویددیده بانی. (ویس و رامین)، چو تو مهر برادر راندانی من از تو چون بیوسم مهربانی. (ویس و رامین)، ای دل ز فلک چرا بیوسی آزرم هم با دم سرد ساز و با گریۀ گرم. انوری. خدای تعالی ایمن کند ویرا از آنچه می ترسد و بدهد آنچه می بیوسند. (کیمیای سعادت)، چون اعتماد بر فضل خدای تعالی است. داند که از جائی که نبیوسد رساند. و اگر نرساند از آن بود که خیرت وی در آن بود. (کیمیای سعادت) ، امیدوار گردیدن. امید بستن، طمع کردن. (برهان) (ناظم الاطباء)، طمع داشتن. طمع بردن. (یادداشت مؤلف) ، چاپلوس بودن. (برهان) (ناظم الاطباء)، و رجوع به بیوس شود