جدول جو
جدول جو

معنی بھیجنا - جستجوی لغت در جدول جو

بھیجنا
ارسال کردن، برای ارسال، فرستادن، کشتی فرستادن
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیجا
تصویر بیجا
آنکه جا و مکان یا خانه ندارد، کنایه از بی هنگام، بی موقع، کنایه از نادرست، کنایه از بی سبب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینا
تصویر بینا
بیننده، کسی که هر دو چشمش سالم باشد، کنایه از آگاه، بصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریجن
تصویر بریجن
تنور، اجاق، فر، تابۀ گلی یا سفالی که روی آن نان می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینا
تصویر بینا
آگاه، بصیر، بیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیجا
تصویر بیجا
بیهوده بی فایده، بی موقع بی هنگام بی وقت، ناصواب نادرست، بی سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریجن
تصویر بریجن
اجاق، فر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریجن
تصویر بریجن
((بِ جَ))
بریزن. برزن، تابه گلین یا سفالین که روی آن نان پزند، اجاق، تنور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینا
تصویر بینا
بیننده، بصیر، آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینا
تصویر بینا
بصیر
فرهنگ واژه فارسی سره
برشته کردن، کباب کردن
دیکشنری اردو به فارسی
فکس کردن، ارسال فکس
دیکشنری اردو به فارسی
پست ارسال کردن، ارسال نامه
دیکشنری اردو به فارسی
حبس کردن، به زندان بفرست
دیکشنری اردو به فارسی
صورتحساب دادن، قبض بفرست
دیکشنری اردو به فارسی
زنگ زدن، بازی کردن
دیکشنری اردو به فارسی
پرکردن
دیکشنری اردو به فارسی
فروختن، برای فروش
دیکشنری اردو به فارسی
پراکنده کردن، پراکنده شدن، به هم ریختن
دیکشنری اردو به فارسی
محصور کردن، را احاطه کنند، احاطه کردن
دیکشنری اردو به فارسی
دستکاری کردن، بازی کردن، سرگرم کردن، به بازی کردن، ورزش کردن
دیکشنری اردو به فارسی
جستجو کردن، برای پیدا کردن
دیکشنری اردو به فارسی
گذراندن، سرگردان، منحرف شدن، سرگردان شدن
دیکشنری اردو به فارسی
فراموشی، فراموش کردن
دیکشنری اردو به فارسی
حسّاس، وحشتناک، زشت و غیرطبیعی، فجیع، هیولاوار
دیکشنری اردو به فارسی
خیساندن، خیس کردن
دیکشنری اردو به فارسی
خیس کردن
دیکشنری اردو به فارسی
منتشر شدن، گسترده شدن، کشیده شدن
دیکشنری اردو به فارسی
پرچم زدن، سوراخ کردن
دیکشنری اردو به فارسی
آزار دادن، اذیّت کردن
دیکشنری اردو به فارسی
ربودن، از بین بردن
دیکشنری اردو به فارسی
ارجاع کردن، پس فرستادن
دیکشنری اردو به فارسی