جدول جو
جدول جو

معنی بریجن

بریجن((بِ جَ))
بریزن. برزن، تابه گلین یا سفالین که روی آن نان پزند، اجاق، تنور
تصویری از بریجن
تصویر بریجن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بریجن

بریجن

بریجن
تنور، اجاق، فر، تابۀ گلی یا سفالی که روی آن نان می پزند
بریجن
فرهنگ فارسی عمید

بریجن

بریجن
تنوری که در آن کماج و نان سنگک پزند و به عربی فُرن گویند. (از برهان) (آنندراج). و رجوع به برزن و بریزن شود.
لغت نامه دهخدا

برنجن

برنجن
حلقه ای فلزی که زنان بمچ دست یا پا کنند: دست برنجن پای برنجن
برنجن
فرهنگ لغت هوشیار

بریان

بریان
گوشت یا چیز دیگر که روی آتش تف داده باشند کباب شده برشته شده، خوراکی است مرکب از گوشت و پیاز چرخ کرده که آنرا تفت دهند
فرهنگ لغت هوشیار

بریون

بریون
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، گریون، گوارون
بریون
فرهنگ فارسی عمید