جدول جو
جدول جو

معنی بپریشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بپریشیدن(چَ/ چِ گَ دی دَ)
پریشان کردن. پراکنده ساختن. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). پریشیدن. و رجوع به پریشیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خریشیدن
تصویر خریشیدن
خراش دادن، خراشیدن، برای مثال جهان بر شبه داوود است و من چون اوریا گشتم / جهانا یافتی کامت کنون زاین بیش نخریشم (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریشیدن
تصویر پریشیدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پژولیدن، برهم خوردن
پریشان کردن
پراکنده شدن
پراکنده ساختن، برای مثال مرد بددل خیانت اندیشد / راز خود پیش خلق بپریشد (سنائی۱ - ۳۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
بالا کشیدن، بالا بردن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن، برای مثال سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی - لغت فرس - پراشیدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده، آشفته، برای مثال پریشیده عقل و پراکنده هوش / ز قول نصیحت گر آکنده گوش (سعدی۱ - ۱۰۳)، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برپیچیدن
تصویر برپیچیدن
درهم پیچیدن، به هم درافتادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ سَ)
پاشیدن:
گر سرکه چکاندت کسی بر ریش
برپاش تو بر جراحتش پلپل.
ناصرخسرو.
رجوع به پاشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ حَ)
بیرون کشیدن. استخراج کردن. برآوردن. بیرون کردن. بالا کشیدن. بیرون آوردن. (ناظم الاطباء). خارج ساختن. (یادداشت مؤلف) :
لعل می را ز درج خم برکش
در کدونیمه کن به پیش من آر.
رودکی.
ناگاه پای اسب بهرام بدان چاه فروشد و او را بدان چاه افکند و مردم گرد شدند و خواستند که او را برکشند اسب را برکشیدند و او را هرچند که جستند نیافتند. (ترجمه طبری بلعمی).
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژۀ من ز خون دیده خضاب.
خسروانی.
پرستنده ای را بفرمود شاه
که طشت آور و آب برکش ز چاه.
فردوسی.
گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی
یک کوزه آب ازو بزمان تیره گون شود.
لبیبی.
ز دل برکشد می تف درد تاب
چنان چون بخار زمین آفتاب.
اسدی.
برکشم مر ترا بحبل خدای
بثریا ز چاه سیصدباز.
ناصرخسرو.
برکشد هوش مرد رااز چاه
گاه بخشدش و مسند و اورنگ.
ناصرخسرو.
گر همت امروز بر گردون کشد غره مشو
زآنکه فردا هم بآخرت او کشد کت برکشید.
ناصرخسرو.
کسی که دختر تو را میخواهد این سنگ از سر چاه بردارد و آب با دلو برکشد. (قصص الانبیاء).
ساقی منشین به من ده آن می
کز خون فسرده برکشد خوی.
نظامی.
گلیم خویشتن را هر کس از آب
تواند برکشید ای دوست مشتاب.
نظامی.
تا برنکشد زچنبرش سر
مانده ست چو حلقه بر سر در.
نظامی.
مردی دید که از آن پل درافتاد... از دور بانگ کرد اللهم احفظه مرد معلق در هوا بماند تا برسیدند و او را برکشیدند. (تذکرهالاولیاء عطار). انتشال، برکشیدن گوشت از دیگ و آنچه بدان ماند. (اوبهی). دلو، برکشیدن دلو را ازچاه. احتجاف، تمام برکشیدن آب چاه را. مطخ، برکشیدن آب از چاه بدلو. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پراشیده. پریشان شده. متفرق گشته. متفرق ساخته. پراکنده شده:
گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده.
عنصری.
پریشیده عقل و پراگنده هوش
ز قول نصیحت گر آکنده گوش.
سعدی (بوستان).
، افشانده. برباد داده:
برون آمد از خیمه و زان دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
(از لغت نامۀاسدی).
من عاشق آن ترک پریزاد که او را
هم جعد پریشیده و هم زلف خمیده ست.
معزی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بار بردن. حمل کردن بار. و رجوع به آنندراج شود:
چو خر تا زنده باشی بار میکش
که باشد گوشت خر در زندگی خوش.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
خزیدن.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجوع به پوشیدن شود، متکبر و معجب. مستکبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
قابل پریشیدن
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ بِ خُ دَ)
پریشان کردن. پراکنده ساختن
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ مَ دَ)
پراشیدن. پریشان کردن. پراکنده ساختن. متفرق کردن. پخش کردن. پاشیدن. طحطحه. صعصعه. ثرثر. ثرثره:
ز چندین مال و چندین زر که برپاشی وبپریشی
عجب باشد که باشد در جهان تنگی و درویشی.
فرخی.
مرد بددل خیانت اندیشد
راز خود پیش خلق بپریشد.
سنائی.
، افشاندن. برباد دادن. پریشان کردن:
بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت
تا به دو دست و دل و پای بنفشه سپریم.
منوچهری.
پشولیدن. بشولیدن. ژولیدن. درهم کردن. آشفتن. آلفتن، بدحال شدن و بدحال گردانیدن. بیخود گشتن
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
پیچیدن بسوی بالا. (یادداشت بخط مؤلف). پیچیدن. بپیچیدن:
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد.
سعدی.
رجوع به پیچیدن شود، کبر. تکبر
لغت نامه دهخدا
تصویری از سریشیدن
تصویر سریشیدن
مخلوط کردن آغشته کردن، خمیر کردن، خلق کردن آفریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیدن
تصویر پریشیدن
بد حال شدن تهیدست شدن، مضطرب گشتن، بیخود گشتن، پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برپیچیدن
تصویر برپیچیدن
برهم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیدنی
تصویر پریشیدنی
در خور پریشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده متفرق شده پراگنده شده، بر باد داده افشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکشیدن
تصویر پرکشیدن
پر زدن پرواز کردن، نهایت اشتیاق را داشتن: دلم برای او پر میکشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
پریشان کردن، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پپریشیدن
تصویر پپریشیدن
پریشان کردن، پراکنده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریزیدن
تصویر بریزیدن
ریزه ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
استخراج کردن، برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
((~. کِ دَ))
بالا کشیدن چیزی، پیشرفت کردن، بلند مرتبه ساختن، چین دار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
((پَ دَ))
پریشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
((پَ دِ))
پریشان شده، برباد داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریشیدن
تصویر خریشیدن
((خَ دَ))
خراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریشیدن
تصویر سریشیدن
((س دَ))
آغشته کردن، مخلوط کردن، خمیر کردن، آفریدن، سرشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشیدن
تصویر پریشیدن
((پَ دَ))
بدحال شدن، تهیدست شدن، آشفته گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
فرهنگ واژه فارسی سره