جدول جو
جدول جو

معنی بوشندن - جستجوی لغت در جدول جو

بوشندن
روشن کردن تنور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برکندن
تصویر برکندن
کندن، چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن، از ریشه درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن، به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
فکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشودن
تصویر بخشودن
از گناه کسی درگذشتن، عفو کردن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوشاندن
تصویر اوشاندن
افشاندن، ریختن و پاشیدن، پراکنده ساختن، فشاندن، افتالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوشناس
تصویر بوشناس
کسی که بوها را خوب دریابد و تشخیص بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشنده
تصویر باشنده
حاضر، موجود، ساکن، مقیم، آرام گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشیدن
تصویر باشیدن
بودن، ماندن، ایستادن، اقامت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
عطا کننده، دارای داد و دهش بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوژندن
تصویر اوژندن
افکندن، بر زمین زدن، به خاک افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوینده
تصویر بوینده
کسی که چیزی را بو بکشد، بوکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
بوسه زدن، بوسه گرفتن، ماچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
پول یا چیز دیگر را بی عوض به کسی دادن، عطا دادن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ شُ دَ نِ عِ)
آغاز کاری کردن. (آنندراج). شروع به هر کاری نمودن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ)
بشنیدن. شنیدن:
گریزان ببالا چرا برشدی
چو آوازشیر ژیان بشندی.
فردوسی.
شکسته شدش لشکری کامدی
چو آواز این داستان بشندی.
فردوسی.
و رجوع به بشنیدن و شنیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوگندن
تصویر اوگندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوژندن
تصویر اوژندن
اوژند اوژند خواهد اوژند بیوژن اوژننده اوژنده) افکندن انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشاندن
تصویر اوشاندن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوینده
تصویر بوینده
شامه، بوی کننده یا حاست (حاسهء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسنده
تصویر بوسنده
آنکه ببوسد بوسه زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
ماچ و بوسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشناس
تصویر بوشناس
آنکه بخوبی بویها را تشخیص دهد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چیزی بخشد داد و دهش کننده عطا کننده. داده عطا شده، معاف عفو شده، قسمت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشودن
تصویر بخشودن
رحم کردن شفقت کردن، بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشنده
تصویر باشنده
ساکن مقیم آرام گیرنده، جمع باشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشیدن
تصویر باشیدن
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشنیدن
تصویر بوشنیدن
کسب بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
جدا کردن از زمین، قلع وقمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
((اَ کَ دَ))
اوگندن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
((بَ دَ))
عطا کردن، عفو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشودن
تصویر بخشودن
((بَ دَ))
رحم کردن، بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوشیدن
تصویر بوشیدن
ملاحظه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باشنده
تصویر باشنده
موجود، ساکن، حاضر
فرهنگ واژه فارسی سره