جدول جو
جدول جو

معنی اوژندن

اوژندن
افکندن، بر زمین زدن، به خاک افکندن
تصویری از اوژندن
تصویر اوژندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اوژندن

اوژندن

اوژندن
اوژند اوژند خواهد اوژند بیوژن اوژننده اوژنده) افکندن انداختن
اوژندن
فرهنگ لغت هوشیار

اوکندن

اوکندن
اَفکَندَن، به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
فَکَندَن
اوکندن
فرهنگ فارسی عمید

اوژنیدن

اوژنیدن
اوژندیدن. رجوع به اوژندیدن شود، ستون و عمود، پشتی و حامی. (ناظم الاطباء) ، امین و مردم معتمد و معتبر، اعتماد. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) ، آستانۀ در خانه. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). اوستان. (انجمن آرا). آستانۀ خانه. (برهان) :
اندر جهان تهی تر از آن نیست خانه ای
کز وام کرد مرد ورا فرش واوستام.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا