جدول جو
جدول جو

معنی باشنده

باشنده
حاضر، موجود، ساکن، مقیم، آرام گیرنده
تصویری از باشنده
تصویر باشنده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با باشنده

بخشنده

بخشنده
آنکه چیزی بخشد داد و دهش کننده عطا کننده. داده عطا شده، معاف عفو شده، قسمت شده
فرهنگ لغت هوشیار

باغنده

باغنده
پنبه حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند پنبه زده شده غند غنده
فرهنگ لغت هوشیار