جدول جو
جدول جو

معنی اوشاندن

اوشاندن
افشاندن، ریختن و پاشیدن، پراکنده ساختن، فشاندن، افتالیدن
تصویری از اوشاندن
تصویر اوشاندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اوشاندن

اوشاندن

اوشاندن
افشاندن و پراکندن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به افشاندن شود
لغت نامه دهخدا

جوشاندن

جوشاندن
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پوشاندن

پوشاندن
جامه بتن کسی کردنجامه در بر کسی کردن ملبس کردن در پوشانیدن، پنان ساختن پرده پوشی کردن مخفی کردن، مستور کردن فرا گرفتن پوشاند: سبزه سراسر زمین را پوشانیده، کسف، تعیین کردن پشتوانه در بانک
فرهنگ لغت هوشیار

نوشاندن

نوشاندن
آب یا نوشابه به کسی خوراندن، برای مِثال ای نور چشم من سخنی هست و گوش کن / چون ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن (حافظ - ۷۹۶)
نوشاندن
فرهنگ فارسی عمید