جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اوکندن

اوکندن

اوکندن
اَفکَندَن، به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
فَکَندَن
اوکندن
فرهنگ فارسی عمید

اوکندن

اوکندن
اوگندن. افکندن. (انجمن آرا) (برهان). انداختن. (برهان) : بیوکن از ما گناهان. (ترجمه تفسیر طبری). رجوع به افکندن شود
لغت نامه دهخدا

اوژندن

اوژندن
اوژند اوژند خواهد اوژند بیوژن اوژننده اوژنده) افکندن انداختن
اوژندن
فرهنگ لغت هوشیار

افکندن

افکندن
به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
اَوکَندَن، فَکَندَن
افکندن
فرهنگ فارسی عمید

واکندن

واکندن
مطابق کردن وزنه یا پیمانه ای که درست نباشد با وزنه و پیمانه ای درست تا عیب آن رفع شود
فرهنگ لغت هوشیار