گنده و ضایعگردیده. (برهان) (آنندراج) : به مرز بی رز تو مرغکی درون بپرید سرش به لعلی همچون عروس در پرده دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده. سوزنی. - بلغده کردن، ضایع کردن. گویند مرغ بیضه را بلغده کرد، یعنی گنده و ضایع کرد و بچه برنیاورد. (از برهان) (از آنندراج)
گنده و ضایعگردیده. (برهان) (آنندراج) : به مرز بی رز تو مرغکی درون بپرید سرش به لعلی همچون عروس در پرده دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده. سوزنی. - بلغده کردن، ضایع کردن. گویند مرغ بیضه را بلغده کرد، یعنی گنده و ضایع کرد و بچه برنیاورد. (از برهان) (از آنندراج)
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بلغنده، بلغد، بلغده، بسته، بستۀ قماش، بقچه، رزمه، برای مثال راه باید برید و رنج کشید / کیسه باید گشاد و بلغنده (سوزنی - ۸۷) لنگۀ بار
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بَلغُنده، بُلغُد، بُلغَده، بسته، بستۀ قماش، بقچه، رزمه، برای مِثال راه باید برید و رنج کشید / کیسه باید گشاد و بلغنده (سوزنی - ۸۷) لنگۀ بار
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد. (برهان قاطع). و گویند مرغ بیضه ای را پلغده کرد، یعنی گنده کرد و بچه نیاورد. پوسیده و درهم شده. (فرهنگ رشیدی) : دو خایه گنده پلغده شده هم اندر وقت شکست و ریخت همانجا سپیده و زرده. سوزنی. غرقله، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب)
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد. (برهان قاطع). و گویند مرغ بیضه ای را پلغده کرد، یعنی گنده کرد و بچه نیاورد. پوسیده و درهم شده. (فرهنگ رشیدی) : دو خایه گنده پلغده شده هم اندر وقت شکست و ریخت همانجا سپیده و زرده. سوزنی. غَرقلَه، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب)
آرغده. ارغنده. خشم گرفته. قهرآلود. خشمگین. جنگ آور: شیر خشم آورد و جست از جای خویش آمد آن خرگوش را آلغده پیش. رودکی. شیر آلغده که بیرون جهد از خانه بصید تا بچنگ آورد آهو را وآهوبره را. رودکی
آرُغده. ارغنده. خشم گرفته. قهرآلود. خشمگین. جنگ آور: شیر خشم آورد و جست از جای خویش آمد آن خرگوش را آلغده پیش. رودکی. شیر آلغده که بیرون جهد از خانه بصید تا بچنگ آورد آهو را وآهوبره را. رودکی
بدکار و فاسق. (برهان) (آنندراج). فاسدکار. (لغت نامۀ اسدی) (صحاح الفرس) (شرفنامۀ منیری) : هر آن کریم که فرزند او بلاده بود شگفت باشد کو از گناه ساده بود. رودکی.
بدکار و فاسق. (برهان) (آنندراج). فاسدکار. (لغت نامۀ اسدی) (صحاح الفرس) (شرفنامۀ منیری) : هر آن کریم که فرزند او بلاده بود شگفت باشد کو از گناه ساده بود. رودکی.
سست و کندخاطر گردیدن. (از منتهی الارب). کند شدن فهم. (المصادر زوزنی). کند شدن. (تاج المصادر بیهقی). کند شدن و کاهل شدن. (دهار). ضد ذکاوت و فطنت. (از اقرب الموارد).
سست و کندخاطر گردیدن. (از منتهی الارب). کند شدن فهم. (المصادر زوزنی). کند شدن. (تاج المصادر بیهقی). کند شدن و کاهل شدن. (دهار). ضد ذکاوت و فطنت. (از اقرب الموارد).
دهی است از دهستان بحرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 36 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 7 هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است وده تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان بحرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 36 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 7 هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است وده تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
پسغده. آسغده. آماده و ساخته و مهیا. (برهان). آماده و مهیا. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساخته و آماده. بسغدیدن مصدر آن و آسغده نیز گویند. (رشیدی). سازواری. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). ساخته چون سازگاری. (لغت فرس اسدی). آماده و ساخته شده باشد به جهت کاری و شغلی. (سروری). مرد ساخته برای کاری. (مؤید الفضلاء). رجوع به بسیجیده و شعوری ج 1 ورق 195 شود. ساخته شده، بود. (صحاح الفرس). بسیجیده باشد. (اوبهی) : تن و جان چو هر دو فرود آمدند به یک جای هر دو بسغده شدند. ابوشکور. نشاید درون نابسغده شدن نباید که نتوانش بازآمدن. ابوشکور. همی بایدت رفت و راه دور است بسغده دار یکسر شغل راها. رودکی. که من مقدمۀ خویش را فرستادم بدانکه آمدنم را بسغده باشد کار. عنصری. بدانکه چون بکند مهرگان به فرخ روز به جنگ دشمن وارون کند بسغده سپاه خجسته بادت فرخنده جشن و فرخ باد بسغده رفتن و بیرون شدن ز خانه به راه. فرخی. چو آمد سوی کاخ فغفور چین ابا این بسغده دلیران کین. اسدی.
پسغده. آسغده. آماده و ساخته و مهیا. (برهان). آماده و مهیا. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساخته و آماده. بسغدیدن مصدر آن و آسغده نیز گویند. (رشیدی). سازواری. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). ساخته چون سازگاری. (لغت فرس اسدی). آماده و ساخته شده باشد به جهت کاری و شغلی. (سروری). مرد ساخته برای کاری. (مؤید الفضلاء). رجوع به بسیجیده و شعوری ج 1 ورق 195 شود. ساخته شده، بود. (صحاح الفرس). بسیجیده باشد. (اوبهی) : تن و جان چو هر دو فرود آمدند به یک جای هر دو بسغده شدند. ابوشکور. نشاید درون نابسغده شدن نباید که نتوانش بازآمدن. ابوشکور. همی بایدت رفت و راه دور است بسغده دار یکسر شغل راها. رودکی. که من مقدمۀ خویش را فرستادم بدانکه آمدنم را بسغده باشد کار. عنصری. بدانکه چون بکند مهرگان به فرخ روز به جنگ دشمن وارون کند بسغده سپاه خجسته بادت فرخنده جشن و فرخ باد بسغده رفتن و بیرون شدن ز خانه به راه. فرخی. چو آمد سوی کاخ فغفور چین ابا این بسغده دلیران کین. اسدی.
جامه دان. بغچه. (ناظم الاطباء). یک بغچه اسباب. (برهان) (آنندراج). صره. (از دهار). رزمه. بستۀ قماش: راه باید برید و رنج کشید کیسه باید گشاد و بلغنده. سوزنی.
جامه دان. بغچه. (ناظم الاطباء). یک بغچه اسباب. (برهان) (آنندراج). صره. (از دهار). رزمه. بستۀ قماش: راه باید برید و رنج کشید کیسه باید گشاد و بلغنده. سوزنی.
آماده مهیا ساخته، شخصی که کارها را سامان کند و بسازد انجام دهنده. توضیح شاهدی که جهانگیری برای این کلمه آورده بیت ذیل از فرخی است: (بدانکه چون بکند مهرگان بفرخ روز بجنگ دشمن وارون کشد بسغده سپاه) هدایت اصل بیت را چنین ضبط کند: (بدانکه چون بکند مهرگان بفرخ روز بجنگ دشمن وارون کشد بسغد سپاه) و سغد همان شهر معروف است که از جنات اربعه بشمار میرفته. هدایت گوید: (چون در قدیم الایام رسم کتاب بوده که برزبرشین سه نقطه بربالا مینهاده اند برای دفع شبهه فیمابین شین و سین نقطه ای در زیر سین میگذاشته اند و هنوز این قاعده در کتب سالفه برقرار است. میر جمال الدین انجوی شیرازی صاحب جهانگیری سه نقطه زیر سین را بای پارسی تصور کرده (پسغده) و (بسغده) خوانده از معنی سغد غافل مانده بسغده را صفت سپاه خوانده و آراسته و ساخته معنی نوشته) ولی باید دانست که از نظر لغت بسغده پسغده صحیح مینماید
آماده مهیا ساخته، شخصی که کارها را سامان کند و بسازد انجام دهنده. توضیح شاهدی که جهانگیری برای این کلمه آورده بیت ذیل از فرخی است: (بدانکه چون بکند مهرگان بفرخ روز بجنگ دشمن وارون کشد بسغده سپاه) هدایت اصل بیت را چنین ضبط کند: (بدانکه چون بکند مهرگان بفرخ روز بجنگ دشمن وارون کشد بسغد سپاه) و سغد همان شهر معروف است که از جنات اربعه بشمار میرفته. هدایت گوید: (چون در قدیم الایام رسم کتاب بوده که برزبرشین سه نقطه بربالا مینهاده اند برای دفع شبهه فیمابین شین و سین نقطه ای در زیر سین میگذاشته اند و هنوز این قاعده در کتب سالفه برقرار است. میر جمال الدین انجوی شیرازی صاحب جهانگیری سه نقطه زیر سین را بای پارسی تصور کرده (پسغده) و (بسغده) خوانده از معنی سغد غافل مانده بسغده را صفت سپاه خوانده و آراسته و ساخته معنی نوشته) ولی باید دانست که از نظر لغت بسغده پسغده صحیح مینماید