معنی بلغده
- بلغده(بُ غَ دَ / دِ)
- گنده و ضایعگردیده. (برهان) (آنندراج) :
به مرز بی رز تو مرغکی درون بپرید
سرش به لعلی همچون عروس در پرده
دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت
شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده.
سوزنی.
- بلغده کردن، ضایع کردن. گویند مرغ بیضه را بلغده کرد، یعنی گنده و ضایع کرد و بچه برنیاورد. (از برهان) (از آنندراج)
