- بشکوخیدن(وِ یِ کَ دَ)
آشکوخیدن. کسی را که پای بچیزی اوفتد و بسر اندر آید و پس به انگشت بایستد و نیفتد گویند فلان بشکوخید. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). بسر درآمدن باشد چنانکه کسی که پاش به چیزی برآید و بسر درآید گویند بشکوخید. (معیار جمالی: شکوخ). و رجوع به آشکوخیدن و شکوخیدن شود:
ظلم از نهیب شاه چنان سخت میدوید
کاندر عدم فتاده شکوخیده ازکلوخ.
شمس فخری
ظلم از نهیب شاه چنان سخت میدوید
کاندر عدم فتاده شکوخیده ازکلوخ.
شمس فخری
