بسلاندن. مخفف بگسلانیدن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (مؤید الفضلاء). کشیدن و شکستن. (ناظم الاطباء). پاره کردن. گسستن. رجوع به بسلاندن و گسلانیدن و گسیختن و شعوری ج 1 ورق 207 و رشیدی شود
بسلاندن. مخفف بگسلانیدن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (مؤید الفضلاء). کشیدن و شکستن. (ناظم الاطباء). پاره کردن. گسستن. رجوع به بسلاندن و گسلانیدن و گسیختن و شعوری ج 1 ورق 207 و رشیدی شود
مخفف بگسلاندن باشد. رجوع به سروری و جهانگیری شود. و برین قیاس است بسلانیدن. (از رشیدی). گسلاندن و پاره کردن. (فرهنگ نظام) : هر کس فریباند مرا کز عشق بسلاند مرا آنکس که فهماند مرا گوید که پیش من بیا. مولوی (از رشیدی، سروری، فرهنگ نظام). و رجوع به بسلانیدن شود، استعانت بنام خدا درخطابه و هر کاری: کل امر ذی بال لم یبداء ببسم اﷲ فهو ابتر، در تداول فقه و تفسیر اختلاف است که بسم اﷲ در اول هر سوره آیه مستقلی است یا از آیات آن سوره است چنانکه صاحب شرایع بسمله را آیه ای از سورۀ حمد میشمارد و قرائت آن را با سورۀ حمد واجب میداند. رجوع به شرایع چ 1307 هجری قمری ص 21 و بسم اﷲالرحمن الرحیم شود
مخفف بگسلاندن باشد. رجوع به سروری و جهانگیری شود. و برین قیاس است بسلانیدن. (از رشیدی). گسلاندن و پاره کردن. (فرهنگ نظام) : هر کس فریباند مرا کز عشق بسلاند مرا آنکس که فهماند مرا گوید که پیش من بیا. مولوی (از رشیدی، سروری، فرهنگ نظام). و رجوع به بسلانیدن شود، استعانت بنام خدا درخطابه و هر کاری: کل امر ذی بال لم یبداء ببسم اﷲ فهو اَبتر، در تداول فقه و تفسیر اختلاف است که بسم اﷲ در اول هر سوره آیه مستقلی است یا از آیات آن سوره است چنانکه صاحب شرایع بسمله را آیه ای از سورۀ حمد میشمارد و قرائت آن را با سورۀ حمد واجب میداند. رجوع به شرایع چ 1307 هجری قمری ص 21 و بسم اﷲالرحمن الرحیم شود
رویاندن. به رویش داشتن. به برآمدن داشتن. پروردن. پرورش دادن. گوالانیدن. نمو دادن. انماء. (یادداشت مؤلف). نمو دادن. انشاء. (مجمل اللغه) : الازکا، به نشوء و نمو داشتن. بالانیدن کشت. (زوزنی) (مجمل اللغه).
رویاندن. به رویش داشتن. به برآمدن داشتن. پروردن. پرورش دادن. گوالانیدن. نمو دادن. انماء. (یادداشت مؤلف). نمو دادن. انشاء. (مجمل اللغه) : الازکا، به نشوء و نمو داشتن. بالانیدن کشت. (زوزنی) (مجمل اللغه).
مرکّب از: گسل + انیدن، پسوند متعدی، متعدی گسلیدن. پاره کردن. قطع کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گسیختن و گسیختن کنانیدن و از هم جدا کردن. (ناظم الاطباء)، گسلاندن. بریدن. قطع کردن: ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. (گلستان)، و رجوع به گسلاندن و گسلیدن شود
مُرَکَّب اَز: گسل + انیدن، پسوند متعدی، متعدی گسلیدن. پاره کردن. قطع کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گسیختن و گسیختن کنانیدن و از هم جدا کردن. (ناظم الاطباء)، گسلاندن. بریدن. قطع کردن: ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. (گلستان)، و رجوع به گسلاندن و گسلیدن شود