جدول جو
جدول جو

معنی بسلاندن - جستجوی لغت در جدول جو

بسلاندن
پاره کردن، شکستن
تصویری از بسلاندن
تصویر بسلاندن
فرهنگ لغت هوشیار
بسلاندن
گسلاندن، پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
تصویری از بسلاندن
تصویر بسلاندن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
پاره کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسلاندن
تصویر گسلاندن
پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالاندن
تصویر بالاندن
نمو دادن، رویاندن، تناور ساختن
جنباندن، برای مثال یک قصیده هزارجا خوانده / پیش هر سفله ریش بالانده (سنائی - مجمع الفرس - بالانده)
فرهنگ فارسی عمید
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
((بِ سَ دَ))
پاره کردن. شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسلاندن
تصویر گسلاندن
((گُ سَ دَ))
گسیختن، پاره کردن، گسلانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استاندن
تصویر استاندن
ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسانیدن
تصویر بسانیدن
مشروب کردن آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولاندن
تصویر بشولاندن
برانگیزانیدن، حرکت دادن، متحرک ساختن، جنبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسباندن
تصویر چسباندن
متصل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
بارانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسباندن
تصویر چسباندن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسپاندن
تصویر خسپاندن
خواباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
خوابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
خواباندن، پایین آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاندن
تصویر استاندن
ستاندن، باز گرفتن چیزی از کسی، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
سبب باریدن شدن، چیزی را مانند باران فروریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالاندن
تصویر مالاندن
با دست مالش دادن
کنایه از تنبیه کردن
صاف و هموار کردن
فرهنگ فارسی عمید
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبولاندن
تصویر قبولاندن
پذیراندن مورد قبول قرار دادن قبول کردن کنانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسلانده
تصویر گسلانده
جدا کرده مقطوع
فرهنگ لغت هوشیار
بسهولت کسی را تنبیه و مغلوب کردن (با کتک یا بحرف) : تالله خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار، چیزی را با اشتهای تمام خوردن، در تداول عامه در جدل و بحث مغلوب کردن، به کلام یا به زور کسی را مغلوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالاندن
تصویر نالاندن
بناله درآوردن، مریض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
((خُ دَ))
خواباندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسراندن
تصویر فسراندن
((فُ یا فِ سُ دَ))
منجمد کردن، فسرده کردن، فسرانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبولاندن
تصویر قبولاندن
((قَ دَ))
قبولانیدن، مورد قبول قرار دادن، مورد پذیرش قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسلانیدن
تصویر گسلانیدن
((گُ سَ دَ))
گسیختن، پاره کردن، گسلاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالاندن
تصویر مالاندن
((دَ))
مالیدن، سخت تنبیه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبولاندن
تصویر قبولاندن
وادار به قبول کردن، کسی را به پذیرفتن امری یا چیزی وادار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسباندن
تصویر چسباندن
وصل کردن و پیوند کردن دو چیز به وسیلۀ ماده ای چسبناک
نسبت دادن اتهامی به کسی
خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسباندن
تصویر چسباندن
Affix, Attach, Glue, Paste, Stick, Tack, Tape
دیکشنری فارسی به انگلیسی
приклеить , прикреплять , клеить , вставлять , клеить , приклеивать
دیکشنری فارسی به روسی