- بسلاندن
- پاره کردن، شکستن
معنی بسلاندن - جستجوی لغت در جدول جو
- بسلاندن
- گسلاندن، پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پاره کردن، شکستن
پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
نمو دادن، رویاندن، تناور ساختن
جنباندن،برای مثال یک قصیده هزارجا خوانده / پیش هر سفله ریش بالانده (سنائی - مجمع الفرس - بالانده)
جنباندن،
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
ستاندن
مشروب کردن آب دادن
برانگیزانیدن، حرکت دادن، متحرک ساختن، جنبانیدن
متصل کردن
بارانیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
خواباندن
خوابانیدن
خواباندن، پایین آوردن
ستاندن، باز گرفتن چیزی از کسی، گرفتن
سبب باریدن شدن، چیزی را مانند باران فروریختن
با دست مالش دادن
کنایه از تنبیه کردن
صاف و هموار کردن
کنایه از تنبیه کردن
صاف و هموار کردن
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
پذیراندن مورد قبول قرار دادن قبول کردن کنانیدن
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
جدا کرده مقطوع
بسهولت کسی را تنبیه و مغلوب کردن (با کتک یا بحرف) : تالله خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار، چیزی را با اشتهای تمام خوردن، در تداول عامه در جدل و بحث مغلوب کردن، به کلام یا به زور کسی را مغلوب ساختن
بناله درآوردن، مریض کردن
وادار به قبول کردن، کسی را به پذیرفتن امری یا چیزی وادار ساختن
وصل کردن و پیوند کردن دو چیز به وسیلۀ ماده ای چسبناک
نسبت دادن اتهامی به کسی
خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن
نسبت دادن اتهامی به کسی
خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن
Affix, Attach, Glue, Paste, Stick, Tack, Tape
приклеить , прикреплять , клеить , вставлять , клеить , приклеивать