جدول جو
جدول جو

معنی برگچای - جستجوی لغت در جدول جو

برگچای
(بَ)
دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. سکنۀ آن 182 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4) ، رسیدگی کردن. فیصله دادن. تمام کردن: حساب او پیش باید گرفت و برگزارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). رجوع به برگذاردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برچاو
تصویر برچاو
(پسرانه)
منتظر، زیبا، پدیده (نگارش کردی: بهرچاو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برگچه
تصویر برگچه
برگ کوچک، در علم زیست شناسی برگ گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگزار
تصویر برگزار
برگزار کردن، برگزار کردن مثلاً انجام دادن، به جا آوردن، برپا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
سرگراینده، سر پیچی کننده، سرکش، نافرمان، بی قرار، بی آرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر جای
تصویر بر جای
بر جا، ثابت، برقرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگذار
تصویر برگذار
برگزار، برگزار کردن، برگزار کردن مثلاً انجام دادن، به جا آوردن، برپا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(لَغْ غا)
برگ دارنده. دارای برگ. برگ دهنده. برگ بارآورنده. (ناظم الاطباء).
- برگدار ساختن، با برگ پوشاندن. (ناظم الاطباء).
- برگدار شدن، پربرگ شدن. (ناظم الاطباء). دارای برگ گشتن
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ / نَرْ رَ / رِ گَ)
نرگدا:
علم دان خاصۀ خدای بود
علم خوان شوخ و نرگدای بود.
سنائی.
رجوع به نرگدا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ وِ تَ / تِ / نَنْ وِ تَ / تِ)
آنکه سرش بگردد. (آنندراج) ، مجازاً سرکوب کننده. نابودکننده. آنچه قصد کوفتن یا انداختن سر کند:
چو من گرزۀ سرگرای آورم
سرانشان همه زیر پای آورم.
فردوسی.
رجوع به گرای شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ / نَ نَ / نَ دَ / دِ)
چیزی که سر را بگزد ای ببرد. (آنندراج). سر به باد دهنده. سربرنده
لغت نامه دهخدا
موضعی است به آذربایجان، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
برگشادن. رجوع به برگشادن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
مخفف برگمارده یا برگماریده. وکیل. (ناظم الاطباء). کارران. رجوع به برگماردن و برگماشتن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گِنَ / نِ)
ورق نی.
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
انجام. اجرا. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
برگزاردن. به انجام رسانیدن. ترتیب دادن. رجوع به برگذاری شود
لغت نامه دهخدا
(بَگَ)
دروغین. به عبث:
آنرا که ندانی چه طاعت آری
طاعت نبود برگزاف و عمدا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرکّب از: برگ + سار، پسوند کثرت و فراوانی، جایی که برگ فراوان است.
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
پرگشاینده. پروازکننده:
ماه رجب که هست همایون ترین همای
از آشیان فضل خدایست پرگشای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
برگذاردن. ترتیب دادن. همه اطراف و جوانب کاری را صورت تحقق بخشیدن. به تهیۀلوازم اسباب کاری از هر جهت قیام کردن: برگذاری مراسم حج. برگذاری مراسم جشن. و رجوع به برگزاری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
نافرمان عاصی سرکش، بیقراری بی آرامی، قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگدار
تصویر برگدار
دارای برگ برگ دهنده (درخت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگذار
تصویر برگذار
اجرا، انجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگچه
تصویر برگچه
برگ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
ایستاده سرپا، برقرار برجای، فرمانی است که نظامیان نشسته را دهند تا برخیزند و خبردار بایستند باحترام مافوق. یا برپا بودن، ایستادن روی پا بودن، یا برپا خاک کردن، حقیر شمردن پست شمردن حقیر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
مستقرثابت، پایدار پایا باقی. یا برجای بودن، در محل خود بودن، ثابت بودن برقرار بودن، بجایدر جای، در حق دربارهء. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگچه
تصویر برگچه
((بَ چِ))
تقسیمات کوچکتر یک پهنه برگ، برگک، برگ کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگزاری
تصویر برگزاری
برگزار شدن یا برگزار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگزار
تصویر برگزار
((بَ گُ))
اجرا شده، انجام شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
((~. گَ))
بی قرار، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگیری
تصویر برگیری
اشتقاق
فرهنگ واژه فارسی سره
انجام، اجرا، ادا، به جاآوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انتصاب، نصب
متضاد: برکناره
فرهنگ واژه مترادف متضاد