جدول جو
جدول جو

معنی برگذار

برگذار
برگزار، برگزار کردن، برگزار کردن مثلاً انجام دادن، به جا آوردن، برپا داشتن
تصویری از برگذار
تصویر برگذار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با برگذار

برگزار

برگزار
برگزار کردن، برگزار کردن مثلاً انجام دادن، به جا آوردن، برپا داشتن
برگزار
فرهنگ فارسی عمید

برگسار

برگسار
مُرَکَّب اَز: برگ + سار، پسوند کثرت و فراوانی، جایی که برگ فراوان است.
لغت نامه دهخدا

برگذاری

برگذاری
برگذاردن. ترتیب دادن. همه اطراف و جوانب کاری را صورت تحقق بخشیدن. به تهیۀلوازم اسباب کاری از هر جهت قیام کردن: برگذاری مراسم حج. برگذاری مراسم جشن. و رجوع به برگزاری شود
لغت نامه دهخدا

برگدار

برگدار
برگ دارنده. دارای برگ. برگ دهنده. برگ بارآورنده. (ناظم الاطباء).
- برگدار ساختن، با برگ پوشاندن. (ناظم الاطباء).
- برگدار شدن، پربرگ شدن. (ناظم الاطباء). دارای برگ گشتن
لغت نامه دهخدا

برگمار

برگمار
مخفف برگمارده یا برگماریده. وکیل. (ناظم الاطباء). کارران. رجوع به برگماردن و برگماشتن شود
لغت نامه دهخدا