جدول جو
جدول جو

معنی برهخته - جستجوی لغت در جدول جو

برهخته
(بَ هَِ تَ / تِ)
ادب کرده. (برهان). فرهخته. مؤدب. و رجوع به برهختن شود
لغت نامه دهخدا
برهخته
ادب کرده
تصویری از برهخته
تصویر برهخته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درهشته
تصویر درهشته
جود، عطا، کرم، داد و دهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برجسته
تصویر برجسته
برآمده، بالاآمده، بلندی پیداکرده، بزرگ و معروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بربسته
تصویر بربسته
جامد، جماد، ساختگی و بی اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهختن
تصویر برهختن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهیخته
تصویر برهیخته
برآورده
ادب شده
بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهخته، آهیخته، آهنجیده، آخته، فراهیخته، برکشیده، آهازیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بررسته
تصویر بررسته
روییده، رسته، کنایه از واقعی، طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهخته
تصویر فرهخته
فرهیخته، برای مثال ای شمن آهسته باش زآن بت بدخو / کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز (دقیقی - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برسختن
تصویر برسختن
سختن، سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهختن
تصویر فرهختن
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهیختن، برای مثال پی فرهختن این تند توسن / بر ابروی غضب چینی برافکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهختن
تصویر پرهختن
پرهیزیدن، پرهیز کردن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآهختن
تصویر برآهختن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، آهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ هَِ تَ / تِ)
ادب کرده و تأدیب نموده باشد. (برهان). آموخته. مؤدب. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای دل من زو بهر حدیث میازار
کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز.
دقیقی.
زشت و نافرهخته و نابخردی
آدمی رویی و در باطن ددی.
طیان.
، ریاضت دیده. ذلول. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرهخت، فرهختن و فرهیخته شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
برهیختن. پرهیختن. فرهختن. ادب کردن. (برهان). تربیت کردن و نیک آموختن. (ناظم الاطباء). رجوع به پرهیختن شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ / سِ تَ / تِ)
سنجیده:
از آهو سخن پاک و پردخته گوی
ترازو خرد ساز و برسخته گوی.
اسدی (گرشاسب نامه).
سخنهای برسخته بر بانگ ساز
تو گویی و او گوید از چنگ باز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَتَ / تِ)
پردخته. پرداخته:
ازآهو سخن پاک و بردخته گوی
ترازو خرد سازدش سخته گوی.
اسدی.
رجوع به پرداخته شود، افسانه را گویند که به قصه مشهوراست و در پارسی چیستان و در عربی لغز گویند بعضی بضم نیز گویند اصح آن پردک است یعنی در پرده. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). افسانه و قصه و فریب، سحر و جادو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراهخته
تصویر فراهخته
برکشیده (شمشیر و جز آن)، تربیت شده ادب یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهیخته
تصویر فرهیخته
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهختن
تصویر فرهختن
ادب کردن تادیب کردن تربیت کردن، ادب آموختن، علم آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براکته
تصویر براکته
فرانسوی برگه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهختن
تصویر پرهختن
ادب کردن، پرهیز کردن، رها کردن، خالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردخته
تصویر پردخته
ادا شده، پرداخته
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند سنگ و کلوخ جماد مقابل بررسته، امر ساختگی امر مصنوع
فرهنگ لغت هوشیار
جهیده، برآمده بالا آمده، شخص معروف و بزرگ، جمع برجستگان، خوب پسندیده، ممتاز عالی، چست چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآهیخته
تصویر برآهیخته
بر کشیده، آخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بررسته
تصویر بررسته
گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهشته
تصویر درهشته
عطا، کرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
برآوردن، تربیت کردن وآموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهخته
تصویر فرهخته
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسخته
تصویر برسخته
سنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
فرار کرده بسرعت دور شده، جمع گریختگان: چون پرتو شعور صاحب قران بی همال برین احوال افتاد بیان فوجین و... را با پانصد سوار از عقب گریختگان روان ساخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهیخته
تصویر فرهیخته
تحصیل کرده، مودب، آکادمیست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برساخته
تصویر برساخته
جعلی، اختراع
فرهنگ واژه فارسی سره