افتادن، افتدن، فتیدن، فتادن، افتیدن، فتدن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
افتادن، اُفتَدَن، فُتیدَن، فُتادَن، اُفتیدَن، فُتِدَن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
روانه کردن، راهی کردن، گسیل داشتن خواندن گفتن مثلاً صلوات فرستادن، امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن مثلاً به دانشگاه فرستاد، با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن در جهتی پرتاب کردن مثلاً موشک را به هوا فرستاد
روانه کردن، راهی کردن، گسیل داشتن خواندن گفتن مثلاً صلوات فرستادن، امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن مثلاً به دانشگاه فرستاد، با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن در جهتی پرتاب کردن مثلاً موشک را به هوا فرستاد
درافتادن. درآویختن. روی آوردن. هجوم آوردن: خروش و ناله به من درفتاد و رنگین گشت ز خون دیده مرا هر دو آستین و کنار. فرخی. با چابکان دلبر و شوخان دلفریب بسیار درفتاده و اندک رمیده اند. سعدی. - بهم درفتادن، بیکدیگر درآویختن. بهم درافتادن: بهم درفتادند هر دو گروه شدند از دد و دام و دیوان ستوه. فردوسی. ، پیش آمدن. روی کردن. دست دادن: ای دوست روزها به تنعم بروزه باش باشد که درفتد شب قدر وصال دوست. سعدی
درافتادن. درآویختن. روی آوردن. هجوم آوردن: خروش و ناله به من درفتاد و رنگین گشت ز خون دیده مرا هر دو آستین و کنار. فرخی. با چابکان دلبر و شوخان دلفریب بسیار درفتاده و اندک رمیده اند. سعدی. - بهم درفتادن، بیکدیگر درآویختن. بهم درافتادن: بهم درفتادند هر دو گروه شدند از دد و دام و دیوان ستوه. فردوسی. ، پیش آمدن. روی کردن. دست دادن: ای دوست روزها به تنعم بروزه باش باشد که درفتد شب قدر وصال دوست. سعدی
افتادن. سقوط. تساقط. (یادداشت مؤلف). خواء. نوء. تساقط. وجوب. (ترجمان القرآن) : چو بگسست زنجیر بی توش گشت بیفتاد زان درد و بیهوش گشت. فردوسی. رجوع به افتادن شود. - بیفتادن بچه، سقط شدن جنین: هرگاه بهار شمالی باشد یعنی سرد و خشک، بیشتر زنان آبستن رابچه بیفتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بیفتادن بنا و ساختمان، ویران شدن آن. فروریختن آن. انقضاض. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : و آن برج که زیر او آکنده بود سنگها انداختند حفره شد و باد راه یافت و آتش کار کرد و آن ستونها بسوخت و مقدار پنجاه گز بیفتاد و مسلمانان شمشیر اندر نهادند. (تاریخ بخارا). - بیفتادن نام، حذف شدن نام: گر سایۀ کف تو برافتدبممسکی اندر زمان بیفتد از او نام ممسکی. سوزنی
افتادن. سقوط. تساقط. (یادداشت مؤلف). خواء. نوء. تساقط. وجوب. (ترجمان القرآن) : چو بگسست زنجیر بی توش گشت بیفتاد زان درد و بیهوش گشت. فردوسی. رجوع به افتادن شود. - بیفتادن بچه، سقط شدن جنین: هرگاه بهار شمالی باشد یعنی سرد و خشک، بیشتر زنان آبستن رابچه بیفتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بیفتادن بنا و ساختمان، ویران شدن آن. فروریختن آن. انقضاض. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : و آن برج که زیر او آکنده بود سنگها انداختند حفره شد و باد راه یافت و آتش کار کرد و آن ستونها بسوخت و مقدار پنجاه گز بیفتاد و مسلمانان شمشیر اندر نهادند. (تاریخ بخارا). - بیفتادن نام، حذف شدن نام: گر سایۀ کف تو برافتدبممسکی اندر زمان بیفتد از او نام ممسکی. سوزنی