بر افتادن بر افتادن از میان رفتن، نابود شدن، نابود گشتن، نیست شدن، ورافتادنمتضاد: روآمدن، ملغا، منسوخ گشتن، منسوخ شدن، متروک شدنمتضاد: متداول شدن، رایج گشتن، باب شدن، قلع وقمع شدن، منقرض شدن، انقراض یافتن، ازمد افتادن، دمده شدنمتضاد: باب شدن، مد فرهنگ واژه مترادف متضاد
برد افتادن برد افتادن بازی بردن از حریف و دست یافتن بر وی. (آنندراج) : شه از منصوبه ای زد آن سپه را کز آن منصوبه برد افتاد شه را. خسرو (آنندراج) لغت نامه دهخدا
بار افتادن بار افتادن افتادن بار از مرکوب. سقوط بار از حیوان بارکش: کار ازین صعب تر که بار افتاد وارهان وارهان که کار افتاد. نظامی لغت نامه دهخدا