جدول جو
جدول جو

معنی بر افتادن

بر افتادن
از میان رفتن، نابود شدن، از مد افتادن
تصویری از بر افتادن
تصویر بر افتادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بر افتادن

بر افتادن

بر افتادن
از میان رفتن، نابود شدن، نابود گشتن، نیست شدن، ورافتادن
متضاد: روآمدن، ملغا، منسوخ گشتن، منسوخ شدن، متروک شدن
متضاد: متداول شدن، رایج گشتن، باب شدن، قلع وقمع شدن، منقرض شدن، انقراض یافتن، ازمد افتادن، دمده شدن
متضاد: باب شدن، مد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

در افتادن

در افتادن
با کسی جنگ و جدال کردن، کشمکش کردن، ستیزه کردن
در افتادن
فرهنگ فارسی عمید

ور افتادن

ور افتادن
برافتادن، منسوخ شدن، از مد افتادن، از بین رفتن
ور افتادن
فرهنگ فارسی عمید

برد افتادن

برد افتادن
بازی بردن از حریف و دست یافتن بر وی. (آنندراج) :
شه از منصوبه ای زد آن سپه را
کز آن منصوبه برد افتاد شه را.
خسرو (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بار افتادن

بار افتادن
افتادن بار از مرکوب. سقوط بار از حیوان بارکش:
کار ازین صعب تر که بار افتاد
وارهان وارهان که کار افتاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا